ادامه مطلب
آرامـــــــــش روان
قرآن كريم اولين كتابي در عالم است كه اذهان را به آرامش روان، اهميت و نتايج آن، متنبه ساخته و اين آرامش را از نشانههاي مؤمنان معرفي كرده است.
آيهء چهارم از سورهء «فتح» ميگويد:
]هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَاناً مَعَ إِيمَانِهِمْ[
«اوست آن كس كه در دلهاي مومنان آرامش را فرو فرستاد تا ايماني بر ايمان خود بيفزايند»
و در آيهء 26 از سورهء «توبه» ميگويد:
]ثُمَّ أَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ[
«آنگاه خدا آرامش خود را بر فرستادهء خود و بر مؤمنان فرود آورد»
و در آيهء 40 از همين سوره، از زبان رسول خويش ميگويد:
]إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ[
«آنگه كه در غار (ثور) بودند، هنگامي كه به همراه خود ميگفت، اندوهگين مباش كه خدا با ما است، پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد»
و آياتي كه آرامش روان را به عنوان يك موهبت بزرگ الهي مطرح مينمايند، در قرآن كريم فراوان تكرار ميشود تا بدانجا كه قرآن در توصيف «نفس مطمئنه» ميگويد:
]يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً[
«اي نفس مطمئنه! خشنود و خداپسند به سوي پروردگارت بازگرد» [فجر/27ـ28]
اينها و امثال آن از آيات ديگر، آرامش روح و روان را يكي از موهبتهاي الهيي معرفي ميكنند كه خداي متعال آن را براي كساني از بندگان مؤمن خود كه بخواهد عنايت ميكند تا به وسيلهء آن بر ايمانشان بيفزايد. پس مؤمن راستين كسي است كه به خداي عزّوجلّ طوري كه شايستهء ايمان به وي است، ايمان آورده باشد. بناءً اگر به وي خيري رسيد، او به آن آرامش يابد و خداوندY را بر آن سپاس گويد و اگر به وي شرّي رسيد، صبر و شكيبايي در پيش گرفته و بيقراري نكند بلكه از خداY بخواهد كه آن شرّ و بدي را از وي دفع نمايد. مؤمن راستين معتقد است كه هر چه در دائرهء هستي است از خداي عزّوجلّ و به سوي اوست. او ايمان دارد كه رزق و روزياش، عمرش، فرزندانش و... همه و همه، اموري اند كه خداوندY از قبل براي وي مقدّر نموده و او را در آنها دخلي نيست. عصارهء آنچه نگارنده از كتب عرفا خوانده يا شنيده است در دو جمله خلاصه مي شود: عده يي برآنند كه : «همه اوست». و عده يي هم برآن كه: «همه از اوست». بناءً نه شرّ و مصيبت ميتواند چنين انساني را از جايش تكان دهد و نه شادي و سرور را ياراي آن ميباشد تا وي را از خود بيخود سازد.
چنين انسان مؤمني، نمونهء آن انسان به تعالي پيوسته يي است كه خداي عزّوجلّ به وي آرامش روحي بخشيده و بناءً او با اين آرامش بر هر چه نگراني و دلهره است بر ميشورد و از هر نوع اضطراب عصبيي كه سبب شدت خوشحالي يا كثرت حزن و پريشاني وي ميگردند، در ساحل امني به سر ميبرد.
آري؛ مؤمني كه ايمان به خداي عزّوجلّ با روح وروان وي در آميخته است، از ترس و دلهره ايمن است.
دلهره و نگراني، مرض ويرانگري است كه بر هيچ رواني چيره نميشود، جز اينکه آن را پاك درهم ميشكند و بر هيچ انساني چنگال نميافكند مگر اينکه سلامتي و خرد وي را ميربايد. اين بيماريي كه در عصر جديد شيوع و انتشار هولناكي پيدا كرده و علل و اشكال آن متعدد و متنوع گرديده است؛ عللي چون ترس از مرگ، ترس از مرض، ترس از جنون، ترس از فقر و ترس از اشياء مجهول و ناشناخته؛ هر چه ميخواهد باشد.
صدها سال بعد از آنکه قرآن از آرامش روان سخن گفته و انظار را متوجّه آن گردانيده است، علم بشر پس از پژوهش ها و بررسیهاي طبي و سايكولوژيك در اين زمينه، به اين حقيقت قرآني كه از بيان آن چهارده قرن ميگذرد، دست پيدا ميكند و برنامهها و راهكارهايي را در رابطه با درمان اين آفت پيشكش مينمايد.
آري؛ پس از آنکه علم جديد به اين نتيجه ميرسد كه آرامش رواني درا نسان، و يا عكس آن، تنها به حوزهء معنويات وي محدود نمانده بلكه شامل وظايف عضوي و صحت بدني و عقلي وي نيز ميشود، بعد از اين امر است كه در بارهء آرامش روحي و رواني دهها كتاب نوشته ميشود.
از جديدترين كتبي كه در اين رابطه نوشته شده است، كتاب دكتور «ي. ليبمان» تحت عنوان «آرامش روح» است. او در جايي از اين كتاب ميگويد: «آرامش روح در حقيقت موهبتي است كه خداوند متعال آن را براي بندگان برگزيدهء خود ذخيره ميكند. او به بسياري از بندگان خود هوش و فراست، صحت و سلامت، مال و شهرت موهبت ميكند، اما آرامش روح شانسي است كه فقط آن را بر اساس «قَدَر» خويش تفويض مينمايد». هم او ميگويد: «بعد از يك ربع قرن از تجارب و آزمايشها، اكنون دريافتهام كه آرامش روان غايه و هدف برتر يك زندگيمتعالي است. اين آرامش بدون ياري و مدد پول، بلكه حتي بدون مدد صحت و سلامتي بدن در انسان ميشكفد. در توان آرامش است كه كوخ را به كاخ متحول كند؛ اما كسي كه فاقد آن است، كاخ هم براي وي مبدل به زندان ميشود».
دانشمندان همچنين به اين نتيجه رسيدهاند كه آرامش روح از مهمترين اسباب طول عمر است. چنانکه «ريموندبرل» دانشمند زيستشناسي ميگويد: «از جملهء سخنان حكيمانهيي كه هم اكنون بر سر زبانهاست ، يكي اين سخن است كه ميگويد: «اگر قرن نزدهم، روشهاي تعقيم و پيشگيري را به ما آموخت، قرن بيستم براي ما ريشهء درد و سرچشمهء شفا ـ روان و آرامش آن را ـ آموخت». (همان).
عجيب است كه قرآن، اين اصل را در قرن ششم ميلادي ارمغان بشر نموده است، اما مسلم است كه تفسير علمي اين حقايق در قرن بيستم روشنتر گرديده است.
شايد نيكوترين سخني كه طب در اين باره گفته است در واقع سخن «الكسيس كاريل» باشد كه ميگويد: «كساني كه با دلهره و نگراني مبارزه نميكنند، مرگ زودرس دارند».
اي كاش موضوع روان و آرامش آن فقط به سر حد بيماري انسان و شفاي وي محدود ميماند، در حالي كه چنين نيست؛ زيرا علماي جامعه شناسي اثبات كردهاند كه كمبود بازده توليد در ساحهء كار و صنعت نيز منشأ رواني دارد. از اين جهت است كه شركتهاي غربي جديداً براي داوطلبان كار، فورم آزمايش رواني پر ميكنند و فقط كساني را بر ميگزينند كه اطباي رواني بر آرامش روحي و يا علي الاقل قلت اضطراب و نگراني آنها مهر تأييد بگذارند.
اما در ساحهء تجارت نيز همهء ما ميدانيم كه بسياري از تاجراني بوده و هستند كه ناآرامیهاي رواني موجب بربادرفتن سرمايه و ورشكستگي تجارتشان گرديده است. دكتور «هربرت ستاك»[1] مدير موسسهء مطالعات رانندگي در امريكا معتقد است كه بيشتر حوادث رانندگيي در امريكا كه به مرگ يا جراحت حدود دو مليون انسان در سال در اين كشور منجر ميشود و بيشتر از يك ميليون موتر را در سال در آن كشور نابود ميكند، ناشي از نگراني يا انفعال رواني شخص راننده، همچون ترس، اندوه، خشم و يا حتي شادي لجام گسيخته است و براي اينکه راننده بتواند از چنين مهلكه يي در امان باشد، تنها راه آرامش رواني است.
آيا بشر ميتواند بعد از اين همه تجارب علمي، به قرآن رو آورد وببيند كه قرآن كريم هزارو چهارصد سال قبل نه تنها آنچه را كه علم هم اكنون به آن رسيده، فراراه وي نهاده بلكه حتي خداي عزّوجلّ مقرر داشته است كه آرامش و سكون رواني را فقط به بندگان برگزيدهء خويش موهبت ميكند و او فقط زماني كه از بندگانش راضي باشد، به آنان آرامش روان ميبخشد تا اين آرامش سپر نجاتشان از همهء شرور و آفات زندگي و هموار كنندهء راه صحت و سعادتشان در حيات دنيوي و اخرويشان باشد. به همين جهت است كه او اين سكينه و آرامش را به عنوان «تحفه» پيشكش آن عده از مؤمناني مينمايد كه در بيعت با پيامبرش، مخلصانه گام نهادند. جايي كه در آيهء 18 سورهء «فتح» ميگويد:
]لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنْ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً[
«به راستي خدا هنگامي كه مؤمنان زير آن درخت با تو بيعت ميكردند، از آنان خشنود شد و آنچه در دلهايشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پيروزي نزديكي به آنان پاداش داد»
همچنين توجه و دقت نماييد به اين آيات از قرآن عظيم:
}أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ{[يونس/62]. }قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ{[البقره/38]. }بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ{[البقره/112]. }الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ لاَ يُتْبِعُونَ مَا أَنفَقُواُ مَنّاً وَلاَ أَذًى لَّهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ{ [البقره/262]. }إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ{ [البقره/277].
}فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ{ [آل عمران/170]. }وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاَّ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ{ [الأنعام/48]. }يَا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي فَمَنِ اتَّقَى وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ{ [الأعراف/35]. }وَيُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوا بِمَفَازَتِهِمْ لَا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ{ [الزمر/61]. }إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ{ [الأحقاف/13].
] وَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ [
از جملهء معجزات عملي قرآن كريم ـ باز هم در زمينهء روانشناسي ـ كه پيشرفتهاي علمي در زمينه علوم رواني آن را متجلي تر ساخته است، حقيقتي است كه در آيهء 216 سورهء «بقره» چنين بيان گرديده است:
]وَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ[
«و بسا چيزي را خوش نميداريد، و آن براي شما خوب است و بسا چيزي را دوست ميداريد و آن براي شما بد است»
مفسران بر آنند كه مراد از امر ناخوشآيند درا ين آيهء كريمه، در حقيقت جنگ است؛ زيرا سياق آيه كه با اين عبارت آغاز گرديده است:
]كُتِبَ عَلَيْكُمْ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ[
«بر شما جنگ فرض گردانيده شده، در حالي كه براي شما ناخوشآيند است»
با تفسير فوق همخواني و همآهنگي دارد.
همچنين در آيهء 19 سورهء «نساء» آمده است:
]... فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئاً وَيَجْعَلَ اللّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً[ [النساء/19]
«...پس چه بسا اينکه شما چيزي را ناخوش داريد در حالي كه خداوند در آن خيري بسيار مينهد»
مفسران ميگويند كه آيهء فوق در بارهء حكم ازدواج است؛ زيرا در صدر آيه آمده است كه:
َ] يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَرِثُواْ النِّسَاء كَرْهاً وَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُواْ بِبَعْضِ مَا آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ... [
«و با زنان به نيكويي و به طور پسنديده معاشرت نماييد. پس اگر آنان را ناخوش داريد، چه بسا كه شما چيزي را ناخوش داريد و خداوند خيري بسيار در آن قرار ميدهد»
اما ملاحظه ميشود كه اين دو آيهء كريمه در معاني و مصاديق خود هيچ محدوديتي ندارند و هدف آنها فقط اين نيست كه امور به ظاهر ناخوشآيند كه بر خلاف برداشتهاي سطحي، در آنها خير بسياري قرار دارد، فقط جنگ يا زنان باشند، بلكه مراد آيه اين است كه اين دو امر نيز در زمرهء بسياري از امور ديگري كه شما آنهارا ناخوش داريد، اما در آنها خير بسياري نهفته است قرار دارند.
بلي؛ جنگ با همهء ناخوشیهاي خود از آن جهت در بردارندهء خير است كه وسيلهء رد تجاوز، عامل حفظ عزت و كرامت وطن، سكوي دفاع از مقدسات يك ملت و سبب نيل به فتوحات و كسب غنايم ميباشد.
زن نيز گاهي ممكن است به خاطر نارسايیهاي ظاهري خود، يا نبود مشخصات مورد نظر شوهر در وي، ناخوشآيند قرار گيرد اما خداي عزّوجلّ در وي خير بسياري مينهد مثلاً او را مادر فرزنداني صالح ميگرداند، يا به وي در ناملايماتي كه شوهرش با آن روبه رو ميشود پايداري ميبخشايد و يا وي را كمك و مدد شوهرش در فكر، مال و يا مشاركت در كار قرار ميدهد. بر عكس زنان دوستداشتني برخوردار از زيبايي و صاحب نسبي كه ممكن است گاهي از چنين ارزشهايي بيبهره باشند.
قرآن كريم با اين دو آيهء كريمه مقرر ميدارد كه امور ناخوشآيند، لزوماً و در همه حال فاقد عنصر خير نيستند؛ چه بسا كه فقط سيماي ظاهر آنها بد باشد، اما در پشت صحنهء اين سيماي ظاهر، خيري بس عظيم قرار داشته باشد.
بعد از چهارده قرن، بررسیهاي روانشناسي ميآيند تا بگويند كه آنچه را انسان براي خو دشرّ ميداند، چه بسا كه سبب خير براي وي باشند. كتب و مؤلفاتي منتشر ميشوند كه اين حقيقت قرآني را با نداي بلند تبليغ ميكنند، مانند اين عناوين: «ناكامي اساس كاميابي است»، «سختیها سازندهء مردان بزرگ اند»، «درد انسان را ميسازد».
شايد سختترين چيزي كه انسان در زندگي خود از آن بد ميبرد، «بيماري» و «فقر» است. پس بياييم ببينيم كه بررسیهاي روانشناسي در بارهء آنها چه ميگويند.
دكتور «لويس پيتچي» ميگويد: «بيماري براي ما گوهر ناياب زندگي را آماده ميكند، بيماري براي ما فرصتي دوم ميبخشد، نه فقط براي بهرهگرفتن از سلامتي، بلكه براي بهرهگيري ازخود زندگي. بي شك بيماري بسياري از افكار سست و بي پايه را از سر ما بيرون رانده، ما را واپس به خويشتن خويش مان بر ميگرداند، حقيقت وجودمان را به ما ميبيناند، و قدر و ارزش سلامتي را به ما ميشناساند. بارزترين اثر سودبخش بيماري؛ آنگاه محقق ميشود كه تحت فشار تهاجم آن، بيقرار و مضطرب ميشويم. چه بسيار اتفاق افتاده است كه مثلاً بيماري تيفوئيد يا التهاب ريه، حال افراد شرابي، دزد و قاتل را به اصلاح آورده است.
بي گمان برخي از مردم به خودشناسي، خداشناسي، دنياشناسي، و شناخت حقيقت هدف و كاري كه براي آن آفريده شده اند نايل نميگردند، مگر آنگاه كه بيماريي در رسد و دريچههاي زندگي را به رويشان تنگ نمايد. در واقع بسياري از انسانها ابعاد و زواياي بسيار زيبا و پرطراوت زندگي را فقط در بستر بيماري دريافتهاند. يكي از همين مبتلايان در اين باره مينويسد: «بعد از روزهاي اندكي كه در بستر بيماري ميگذراني، زمان آن قدر برايت لذتبخش ميشود كه قبلاً چنين تصويري از آن را هرگز در دسترس نداشتهاي؛ زيرا در بستر بيماري است كه وقت براي فكركردن، وقت براي استراحت، وقت براي ابداع و ابتكار و نهايتاً وقت كافي براي تفکّر در آنچه كه به خير طبيعت و فطرت انسان است، براي شما آماده ميشود. بيماري نگاهي نو از زندگي را فراراه تصورتان قرار ميدهد. بيماري از بزرگترين مزاياي زندگي است؛ زيرا اين بيماري است كه در گوش شما زمزمه ميكند كه مسير انسان به برترين قوتها مرتبط است».
هم از اين روي است كه بيماري، پل پيوند بسياري از عقبماندگان، به سوي رسيدن به كاروان دين شده است.
«روبرت لويس ستيفنسون» يكي از همينهاست كه سخت عليه دين در ستيز بود. او دين را بزرگترين تخدير كنندهء نيروهاي انسان ميدانست و از خود چنين توصيف ميكرد: «او جواني است كه به وجود خداوند ايمان ندارد!». از قضا كه آقاي روبرت بيمار شد و به قول خودش: «در اين فرصت بود كه سايههاي اوليهء شك در مورد درستي شك در وجود خدا آرام آرام بر وي هجوم آوردند». از آن پس در يكي از نوشتههاي خود گفت: «حقّا كه اين عالَم، عالَم شگفتي است. يقينا خدا آشكارا در اين عالم وجود دارد، براي كسي كه بخواهد وي را جستجو كند». بعد از آن نيز او به بيماري سل خطرناكي دچار گرديد و همين كه بدنش روند بهبودي از اين بيماري را آغاز نهاد، چنين نوشت: «حقّا كه من اكنون راه راست را پيدا كردهام، درست همانند كشتيي كه ناخدا به خوبي و درستي آن را هدايت ميكند. حقيقتاً كه متولي تمام امور عالَم اين ذات مرشدي است كه بينايیها او را در نمييابند، در حقيقت او خداي عزّوجلّ است».
دكتور الكسيس كارل ميگويد: «بي گمان نماز و دعا، ژرفترين منابع نيرو و كمال براي ما هستند كه ما در حالات سختي به اين منابع پناه ميبريم». «جون فليفل» اولين دانشمند غربي است كه به اين حقيقت رسيد؛ زيرا او در قرن هفدهم نوشت: «سختیها و مشكلات راهي به سوي رحمت خداي متعال است». شاعر «ملتون» ميگويد: «بهترين مردم، بيشترين آنها در تحمل رنج و عذاب اند». دليل وي در اين مقولهاش، قصيدهء معروفش: «فردوس گمشده» است كه بعد از دست دادن بينايياش آن را سرود.
آري؛ چه بسيار اند رهبران، بزرگان و دانشمندان طراز اولي كه بيماري سبب كاميابیهاي منحصر به فردشان گرديده است. مثلاً اين جواني كه به بيماري فلج اطفال مصاب گرديده و از حركت عاجز مانده بود و به كمك يكي از مددكارانش، وي را بر روي صندلي معلولين از اينجا به آن جا ميبردند تا سخنراني كند و با تودههاي مردم رو به رو شود، آري؛ اين جوان روزي به رغم بيمارياش، رئيس ايالات متحده امريكا گرديد. جوان ديگري كه مبتلا به ناشنوايي گرديد، زيباترين پارچههاي موسيقي دنيا را ساخت... و امثال اينان بسيار اند.
اما فقر...
آمارها نشان ميدهند كه بالاترين ميزان كاميابي در آموزشگاهها، در ميان فقراء است و فقرا در عرصهء علمي موفقترينهاي مؤسسات آموزشي هستند. اما در زندگي عمومي كه داستانها دراين باره بيشتر از آن است كه بتوان در شمار آورد و يا از همهء آنها آگاه گرديد.
مثلاً اين آقاي گاليله بزرگترين پيشكسوت و پيشواي دانش و اختراع، كه مهمترين اساسگذار علوم نجومي و طبيعي و كيمياوي است، پدرش شغل ندافي داشت و به تجارت پشم مشغول بود تا غذاي خود و خانوادهء بزرگش را به زحمت فراهم كند. گاليله دراين كار به پدرش كمك ميكرد، اما چون پدرش هوش و ذكاوت سرشار وي را ديد، بر وي گران آمد كه اين استعدادش را خفه كند. پس وي را به مؤسسات تعليمي سپرد. گاليله قدر اين ايثار و قربانيي را كه پدر و خانوادهاش بر سر اين كار نهادند، دانست و نام خود را در كتاب دانشمندان جاويدان جهان ثبت كرد.
نيوتن در راه مدرسه با تجاوز يكي از رفقاي همكلاسياش روبه رو شد. رفيقش به خاطر فرسودگي لباسهايش ضربهء شديدي بر شكمش زد. نيوتن خواست تا از وي انتقام بگيرد، پس كمر همت را بر بست و شاگرد اول مدرسه شد و راه تلاش و تكاپو را آنچنان پيمود تا بدانجا رسيد كه ميدانيم.
«اوگين اوينيل» داستاننويس ادبي معروف، هنگامي كه به علت فقر از تلخي گرسنگي به جان ميآمد، دست اندركار ساختن بزرگترين تأليفاتي بود كه او را سه بار موفق به دريافت جايزهء پوليتز ادبي و سرانجام دريافت جايزهء نوبل ادبي گردانيد.
البته ما در اينجا فقط از آناني نام برديم كه اساميشان بيشتر به ذوق شيفتگان دانش غرب ميچسپد. و گر نه غالب رجال علم، ادب و عرفان در تاريخ اسلام از بستر فقر برخاستهاند. به طور مثال امام ابويوسف (رح) يكي از بزرگترين تدوينكنندگان فقه حنفي در آغاز به حدي فقير بود كه مادرش نان خشك را با آون ميكوبيد و پرزه پرزه بر دهانش مينهاد، و او در اين حال در زير نور كمرنگ چراغ الكين، بزرگترين اصول فقاهتي اسلام را مينگاشت و كارش سرانجام بدانجا رسيد كه هارونالرشيد خليفهء عباسي با الحاح و اصرار وي را به سمت قاضيالقضاهء كل امپراطوري اسلامي منصوب ساخت.
پس در اينجاست كه ما با مصاديق روشن آيهء كريمهء:
]وَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ[
رو به رو ميشويم.
]وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ[
ديل كارينگي ميگويد: «سابيل بارتريدگ» دانشمند معروف، روش خاصي را براي بدست آوردن خوشبختي توصيه ميكند. اين روش كه تماماً موفق بوده است فقط به تفکّر انشائي در بارهء خوشبختي يا به عبارتي ديگر تفکّر مثبت در بارهء آن، يعني ايجاد تصنعي خوشبختي در اندرون وجود خود و سپس سخنگفتن از آن خلاصه ميشود. آري؛ اين روش اولين قاعدهء كسب خوشبختي است و تمام دانشمنداني كه خوشبختي و وسايل ايجاد آن را در انسان مورد بررسي قرار دادهاند، به تأثير شگرف اين روش معترفاند؛ زيرا كاملاً روشن گرديده است كه به كارگيري اين شيوه، روان انسان را از نگراني و تشويش نجات داده و سهم وي را در بهرهگيري اززندگي افزايش ميدهد.
علم روانشناسي جديد به اثبات رسانده است كه انسان داراي چهل و دو الگو يا استعداد است. البته دانشمندان مراكز و مواضع اين الگوها را تشخيص دادهاند. دانشمندان اين عرصه، زندگي رواني را به دو طبقه تقسيم كردهاند: يكي طبقهء شعور كه در برگيرنده تفکّر و ارادهء انسان است؛ و ديگري طبقهء لاشعور كه مختص احساس وي ميباشد. لاشعور ميداني ا ست كه هرگاه بخواهيم جهتگيري جديدي در عرصهء طبايع و عادات انسان ايجاد نماييم بايد راهي اين ميدان گرديم. شكي نيست كه عادات انسان نتيجهء افعالي است كه پيوسته، به كثرت و تواتر تكرار ميشوند، از اين رو «تلقين» و «القاء» از مهمترين وسايل كار دانشمندان روانشناس در امر درمان انسان ميباشد چراكه تلقين و القاء تنها راه منتهي به لاشعور است؛ لا شعوري كه بر سرنوشت انسان و جهتگيریهاي وي حكومت ميكند. بناءً تلقين يا القاء «ايحاء» را ميتوان به عنوان اصل و پايهء هر آنچه كه انسان از نظر رواني، بلكه حتي عضوي دچار آن ميشود معتبر شناخت.
مثلاً آنگاه كه با شخصي روبه رو ميشويد، اگر به وي بگوييد: شما بسيار سالم و سرحال به نظر ميرسيد! اين تلقين فوراً بر لاشعور وي اثر گذاشته و لاشعورش را در موقعيتي قرار ميدهد كه به نوعي احساس راحتي و اطمينان نمايد؛ امري كه تأثير متقابل قطعي بر بهبود وظايف عضوي وي خواهد داشت.
از اين رو اگر ما هميشه به خود تلقين كنيم كه اعضاي وجودمان به بهترين وجهي به وظايف خويش عمل ميكنند، رفته رفته اين باور در ما رسوخ پيدا كرده و نهايتاً اعضاي وجودمان را به سوي كمال آن سوق ميدهد. این همان شيوهيي است كه دكتور رواني در درمان اين بيماریها به آن متوسل ميشود. بلكه اين روش حتي در بهبود امراض عضوي نيز اثري فعال و سازنده به جا ميگذارد. اما فراموش نبايد كرد كه تلقين همان طوري كه ميتواند راه خوشبختي را به روي انسان هموار كند، اگر به گونهء معكوس انجام گيرد، قطعاً ميتواند راهي به سوي بدبختي وي نيز باشد. به اين دليل است كه دانشمندان روانشناسي مردم را از تلقين هاي بد و سلبي برحذر ميدارند. پس انسان نبايد به خود بگويد: اكنون ديگر از پس اين مشكل برنميآيم! شكيباييام را از دست داده ام! بيچاره و بدبخت شدم! ... و از اين قبيل. بلكه بايد بگويد: من پايدار و صبورم! من مرد عرصههاي سختي ميباشم! من توان كافي دارم!... او نبايد بگويد: من ديگر به بيماري عادت كردهام! من هميشه بيمارم! بلكه بايد بگويد: من اصلاً بيمار نميشوم.
تلقين به خود، گاهي داخلي است؛ مثل اينکه انسان در بارهء خودش و القاآتي كه به وي ميشود فكر ميكند. و گاهي شنيدني است. مثل اينکه انسان آنچه را كه در بارهء خود فكر ميكند با ديگران در ميان ميگذارد. اما مشاهدات نشان دادهاند كه تلقين از طريق سخنگفتن با ديگران، هم بهتر و سريعتر انجام ميگيرد و هم بهتر تأثير ميگذارد و بنا بر همين قاعده است كه دانش روانشناسي، تلقين مثبت و سازنده را در اين امر ميداند كه: انسان از نعمتها، خوشبختیها و دستاوردهايي كه دارد براي ديگران سخن بگويد و بدين وسيله راه سعادت خويش را هموار گرداند.
اين همان چيزي است كه قرآن كريم در آيهء شريفهء كوتاهي، بهترين و گزيدهترين فورمول آن را كه جامع تمام روشهاي تربيت رواني ميباشد، بيان نموده است. اين آيه عبارت است از آيهء 11 سورهء «ضحي» كه ميگويد:
]وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ[
«و اما به نعمت پروردگار خويش سخن بگوي»
سخنگفتن از نعمت خداوندY در حقيقت تلقين ذاتي خوشبختي براي خود و در عين حال، تلقين يادآوري نعمتها و خوشبختیها براي ديگران است؛ زيرا كسي كه از نعمتهاي خداY سخن ميگويد، او ديگر از بيماري شكوه نميكند و اگر بيمار هم بشود، از صحت و سلامتيي كه خداوندY برايش در بقيهء اعضاي جسمش عنايت نموده است، سخن ميگويد. اگر او با نقص و كمبودي از جهت مالي رو به رو شود، از فضل خداي متعال در بقيهء اموال و ثروت خويش سخن ميگويد. و اگر به وي مصيبتي دست دهد، خداي عزّوجلّ را برنعمتهاي ديگري كه به وي عنايت نموده است، سپاس ميگويد. پس انسان مؤمني كه به همين يك آيهء كوتاه قرآني عمل كند، هميشه متفائل است، هميشه خوش ميگويد، خوش ميبيند و خوش ميدرخشد. اگر نصف پيالهاش پر باشد، ميگويد: نصف پيالهام پر است و خداY به من اين چنين نعمتي داده است. او مانند افراد بدبين و نحس انديش نيست كه بگويد: نصف پيالهام خالي است.
اين انسان متفائل با فكري باز و چهرهء بشاش به زندگي رو به رو ميشود. او با نگرانیها و دلهرهها ميانهء خوبي ندارد. او از شوكها و تكانهاي رواني و بيماریهاي ناشي از آن دور است. به همين دليل است كه دانش روانشناسي امروزه روي اين اصل تأكيد بسيار ميگذارد.
دكتور «ويكتور بوشيه» روانشناس معروف، دركتاب خويش: «متفائل باش» ميگويد: «تفاؤل، خوشانديشي، خوشمنشي و احساس لذت بردن از زندگي، بايد هميشه پيشآهنگ انسان در زندگي وي باشند. گاهي ممكن است اين سؤال به وجود آيد كه چگونه انسان ميتواند خوشانديش و متفاؤل باشد در حالي كه رويدادهاي پيراموني بر وفق مراد وي نيستند. در اين حالت بايد گفت كه انسان بايد هميشه آماده باشد تا كانونهاي خيري را كه در بدترين حالات هم ميتوانند ناخوشیهاي وي را مغلوب خود گردانند، كشف نمايد.
شكي نيست كه خوشبختي و اميد به فرداهاي روشن و روشنتر، هميشه همركاب انسان خوشانديش و متفائل است. همچنان رابطهء ميان تفائل و سلامتي، امروزه يك اصل مسلم علمي است؛ از جديدترين چيزهايي كه بر وجود رابطه در ميان تفاؤل و سلامتي تأكيد ميگذارد، اين كشف طبي است كه ميگويد: يكي از عوامل و فاكتورهاي مهم مساعد كنندهء ايجاد «كلسترول» كه مادهء سمي است و در شرايين رسوب ميكند و بيماریهايي چون انسداد شرايين، فشار خون، خناق صدري و سكتهء قلبي محصول اين ماده است، در حقيقت اعتلال فكري، تفکّر منفي و تشوشات عقلي است. دكتوران، بيماران مصاب به كلسترول را توصيه ميكنند كه بايد حداكثر كوشششان را به خرج دهند تا براي آنها خوش بگذرد. يعني اينکه بايد خوش خيال و خوشانديش و بشاش باشند. و حتي بر اين نكته تأكيد ميكنند كه خوشانديشي و انبساط، نه فقط به اين بيماران كمك ميكند، بلكه حتي بهترين سپر وقايهء وي از مصابشدن به بيماريها نيز هست.
دانشمند نامبرده در اين رابطه يك افسانهء اسپانوي را ذكر ميكند كه مفاد آن اين است: جواني كه از زندگي مأيوس شده بود، در گوشهء ديري پناه گرفت و با دنيايي از آه و افسوس و اندوه و دلمردگي شب و روزش را ميگذراند. همين كه چشم باز ميكرد، خود را در عمق دره يي سرازير ميديد كه پر از بدبختي، سياهي و وحشت همراه با مردمي نگونبخت همچون خود اوست. شبي از شبها در این گوشهء دنج كليساي سرد و تاريك، كابوس يأس و دلمردگي، افسردهگي ونكبت، سخت بر او هجوم آورد و بر اين حال به خواب فرو رفت. درخواب ديد كه گويي هاتفي وي را ندا ميكند و ميگويد: «مأيوس و نا اميد نباش ؛ زيرا تو توانايي آن را داري كه خوشبختي را در زمين پيدا كني، و نعمتها را در آسمان. من اينك طلسمي را به تو ميدهم كه با آن خوشبختي را در زمين پيدا كني، و نعمتها را در آسمان. من طلسمي را به تو ميدهم كه خوشبختيات را تضمين ميكند ولي قبل از آنکه اين طلسم را به تو بدهم، بايد به من قول دهي كه مدت شش ماه با كمال امانت داري از ارشاداتم پير