ادامه مطلب
استــــــــــــخوانهاي انسان
قرآن كريم به هيكل استخواني انسان اهتمام و عنايت بليغي نشان داده و از اين حقيقت كه كالبد استخواني، اصل و قاعدهء ساختمان وجود انسان را تشكيل ميدهد در بيشتر از يك سوره سخن گفته است. مثلاً در آيهء 14 سورهء «مؤمنون» ميخوانيم:
]فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ[
«بعداً استخوانها را با گوشتي پوشانديم، آنگاه (جنين را در) آفرينشي ديگر پديد آورديم، آفرين باد بر خداي بهترين آفريننده»
بنابراين استخوانها محافظ وجود انسان اند و هم از اين روي است كه استخوانها قاعدهء رستاخيز مجدد انسان نيز به شمار مي روند. چنانکه در آيهء 78 از سورهء «يس» ميخوانيم:
]وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ[
«و براي ما مَثلي آورد و آفرينش خود را فراموش كرد؟ گفت: چه كسي اين استخوانها را كه چنين پوسيدهاست، زندگي (مجدد) ميبخشد؟»
و در آيهء 98 سورهء «إسراء» ميخوانيم:
]وَقَالُوا أَئِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً[
«و كافران گفتند: آيا ما وقتي استخوان و خاك شديم، باز در آفرينش جديدي برانگيخته خواهيم شد»
و در آيهء 3 از سورهء «قيامت» ميخوانيم:
]أَيَحْسَبُ الإِنسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ[
«آيا انسان ميپندارد كه هرگز استخوانهاي وي را جمع نخواهيم كرد؟»
بنا براين، از منظر قرآن گردآوردن و زندهساختن استخوانها، مفيد اعادهء تكوين و تجديد بناي انسان است.
اكنون بايد ديد كه موضع علم جديد در بارهء آنچه كه قرآن كريم گفته است چيست؟
علم «نژادشناسي بشري» ميگويد: استخوانها موجودات ناطقي اند كه نه تنها از تسلسل تاريخي حيات انساني به درستي سخن ميگويند بلكه حتي آنچه را كه يك انسان در زندگي و بعد از مرگ خويش با آن روبه رو ميشود، بازگو مينمايند.
هيكل يا ساختمان استخواني انسان در زندگي و بعد از مرگش نيز، جنسيت صاحب خود و همچنان سن، تبار و نژاد وي را مشخص ميسازند. يا اگر چنانکه در ميان پدر و مادر شخص يا پدر بزرگ و مادر بزرگش از نظر نژادي خلطيتي به وجود آمده باشد، بررسي روي استخوانها از اين راز نيز پرده برميدارد.
استخوانها همچنين عمر دقيق انسان، امراضي را كه با آنها رو به رو شده است و عامل مرگش را نيز مشخص ميسازند. به عبارتي ديگر، استخوانها پاسخ هر آنچه را كه ممكن است به فكر هر سؤال كنندهيي در بارهء اوصاف و ويژگي هاي يك انسان خطور كند، به بسيار سادگي ارائه مينمايند.
از همين روي است كه درعلم تشريح (اناتومي)، نه تنها استخوانها موقعيت و اهميت بس شاياني را احراز نمودهاند بكله حتي استخوانها به دانشمندان باستانشناس كمك كردهاند تا بتوانند با بررسي علمي روي استخوانها، تاريخ تمدنهاي بشري، تاريخ و تحولات در نژادهاي بشر و تطوّري را كه كائنات با آن رو به رو شده است را به كاوش گيرند. همينگونه دستگاه استخواني انسان، به دانشمنداني كه دست اندركار مبارزه با جرايم جنايي ميباشند كمك كرده است تا با يك نظر اندازي بر استخوانهاي مردگان به علل مرگ و ميرها و حوادث قتلها پي ببرند.
همچنان دانش تبارشناسي ميگويد: بيگمان شناخت يك موجود و شناخت تاريخ آن از راه بررسي استخوانها، از سادهترين امور است. مثلاً جمجمهء انسان افريقايي دراز و پهن، فاصلهء دو چشمش دور و بازوهايش از دو ساقش نسبتاً درازتر اند. بدينسان بسيار سهل است كه نژاد صاحب استخوان واينکه او رنگين پوست است يا سفيدپوست يا دورگه، و كلاً همه چيز در اين زمينه را دقيقاً تشخيص داد.
پس از شناخت اصل و نژاد صاحب هيكل استخواني، آيا آگاهي از جنسيّت وي نيز كه مرد يا زن است، با كاوش روي استخوانها ممكن است؟ البته بعد از آنکه نشانههاي ظاهري مشخص كنندهء مردانگي يا زنانگي وي كاملاً از ميان رفت؟
علم جديد در اين رابطه نيز ميگويد: شناخت جنسيّت از سادهترين كارهاي يك كارشناس و متخصص امور استخوان ميباشد و فقط جمجمهء يك انسان ميتواند جنسيّت وي را معرفي كند؛ زيرا اتساع جمجمهء مرد از اتساع جمجمهء زن بيشتر است. همين طور لبهء استخواني ابروها در مرد نسبت به زن برآمدهتر ميباشد. از ديگر علائم فارقه اتساع بيشتر استخوانهاي لگن خاصرهء زن نسبت به مرد ميباشد و كلّا هيكل استخواني زن ظريفتر و زيباتر از هيكل استخواني مرد ميباشد.
بنابراين، با يك نگاه اجمالي به هيكل استخواني انسان، ميتوان به اين امر پي برد كه آن هيكل به زن مربوط است يا به مرد.
اما در مورد اوصاف تفصيلي استخوان نيز بايد گفت: در اينجا علايم و نشانههايي وجود دارد كه از اين راز نيز پرده برميدارد. مثلاً طول استخوان ران، درازاي قامت مرد را مشخص ميكند، به اين ترتيب كه درازاي استخواني ران را در (1.88) ضرب نموده و رقم (306 و 81) سانتي متر را بر حاصل ضرب ميافزاييم تا طول قامت يك مرد مرده را مشخص كنيم. اما طول قامت زن عبارت از طول استخوان ران وي ضرب در (945 و 1) كه رقم (844 و 72) سانتيمتر را بر حاصل ضرب ميافزاييم.
و چنين است كه استخوانها از اصل و نژاد انسان، نوعيت، جنسيت و ديگر اوصاف وي پرده برميدارند.
اما در مورد تشخيص سن بايد گفت كه دانش اناتومي اين راز را از همهء رازهاي ديگر به شيوهء سادهتري مكشوف ساخته است؛ زيرا هم دندانها، مراكز و حلقات آنها و درجهء رشد و نموّ اين مراكز، سن انسان را به طور قاطع مشخص ميسازند و هم فواصل استخوانهاي سر و چگونگي ساختمان آن و همين طور ساختار كلي استخوان بندي انسان، عمر وي را دقيقاً معرفي مينمايند.
و سر انجام اين امر روشن شده است كه استخوانها به تنهايي و بدون كمك ساير اعضاي جسم ميتوانند ويژگیهاي هويتي يك انسان را در قبرش تا هزاران سال حفظ نمايند. و دانشمندان از اين طريق توانسته اند تاريخ زندگي قدما را تدوين نموده، داستانهاي زندگي شان را در فرازهاي عمرشان به رشتهء تحرير در آورند. از اين روي، استخوانها امروزه، مشكلات و پرابلمهاي عديده يي را كه بر محور وراثت و نزديكي نسبي انسانها به همديگر وجود دارد، نيز حل نموده اند.
دانشمند روسي «أ. بوزينا» تحت عنوان «سخني با اسلاف مان» مينويسد:
«در روند پرداختن به عمليهء بازسازي و ترميم كاتدرائيهء «سانت صوفيا» در شهر «كييف» تابوتي بازگشايي شد، مرمرين و مزين به نقش و نگارهاي تزئينيي. عقيده بر آن بود كه اين تابوت، استخوانهاي درهم فروريختهء امير «ياروسلاف» حكيم، واضع اولين مجموعهء قوانين مدون «حق روسي» را در خود حمل ميكند. مگر مستحيل بود كه با اطمينان بشود گفت كه اين استخوانهاي پوسيده از آن وي است؛ زيرا تابوت ياد شده چندين بار باز و بسته شده و از جاي خود انتقال داده شده بود. ولي اين امر مانع از آن نگرديد كه بعد از گذشت ده قرن، باز هم براي اطمينان از شناخت شخصيت صاحب اين استخوانهاي مدفون درتابوت مرمرين، اقدامي مجدد صورت نگيرد. سرانجام اين عمليه با مهارت تمام به دست «دمتري روخين» عضو اكادمي علوم طبي روسيه انجام گرفت. روخين با دلايلي كه اصلاً جاي هيچگونه شكي را در زمينه باقي نميگذاشت، ثابت كرد كه آن تابوت آخرين اقامتگاه امير «ياروسلاف» بوده است.
آري؛ و داستانها پيرامون اين وقايع، بيش از آن است كه در حوصلهء اين كتاب بگنجد. همچنان ابعاد و جزئيات اين علم، وسيعتر از آن است كه بتوان براي آن در اينجا محلي را باز كرد. و چنين است كه علم بعد از گذشت قرنها خود را به تفسير آنچه كه قرآن كريم در اين رابطه مطرح نموده است، نزديك مينمايد.
همين طور قرآن كريم يك هزار و چهار صد سال قبل از آن که علم به خود بجنبد، از زنده بودن استخوانها و اهميت آنها در انجام وظايف انسان سخن گفته است؛ زيرا علوم بشري در گذشته استخوانها را ستونهاي سخت و فاقد حياتي كه فقط براي حفظ توازن و تركيب اندامهاي جسم آفريده شدهاند، ميپنداشتند. در حالي كه قرآن مقرر ميدارد كه قضيه بسيار مهمتر از اينهاست؛ زيرا آيهء 4 از سورهء «مريم» ميگويد: سيدنا زكرياuاز پروردگار خود خواست كه به رغم يائسه بودن زنش و سستي استخوانهاي خودش، به وي فرزندي عنايت نمايد:
]قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَلَمْ أَكُنْ بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً[
«گفت: پروردگارا! من استخوان هايم سست گرديده و موي سرم از پيري سفيد گشته است. اي پروردگارا! اما من هرگز در دعاي تو نا اميد نبودهام!»
ملاحظه ميكنيم كه قرآن كريم رابطهء ميان استخوان را با تولد فرزند مطرح ميكند. و بعد از اين است كه علم جديد ميآيد تا اين حقيقت قرآني را با ابزارهاي خود نشان دهد.
«ج. راتكليف» ميگويد: «با انكشاف بررسیهاي طبي در عصر جديد، پژوهشگران از اسرار زندهبودن استخوانها آگاه گرديدند، بعد از آنکه تا همين اواخر آنها را اشياي جامد و غير زندهيي ميپنداشتند».
بلي؛ علم اخيراً به اين نتيجه رسيده است كه استخوانها وظايف حياتي بس مهمي را بر عهده دارند كه حيات انسان بر آنها متوقف ميباشد؛ زيرا نه تنها استخوانها حاوي همان عناصري اند كه جسم انسان بدان نياز دارد بلكه آنها عمليهء توزيع اين مواد حياتي را نيز به گونه يي تنظيم مينمايند كه سيستمهاي وجود از جمله ضربان قلب و حركات عضلات بدان دقيقاً عيار ميشود. همين طور استخوانها درطول دوران زندگي انسان توليد كنندهء كرويات سرخ و سفيد خون ميباشند و كافي است بدانيم كه در هر دقيقه نزديك به (180) ميليون از كرويات سرخ خون انسان ميميرند كه استخوانها بايد به فوريت آنها را تعويض نمايند. همين طور، استخوانها به عنوان ذخيرهگاههاي مواد غذايي زائد از نياز بدن انسان ميباشند تا بدن در هنگام نياز، از آنها بهرهبرداري نمايد.
چنانکه علم اخيراً روشن ساخته است كه وضعيت استخوانها بر دستگاه عصبي انسان نيز تأثير مستقيم دارد و هم از اين روي است كه استخوانها بر توانمندي انسان در تكثير اولاد نيز مستقيماً دخيل ميباشند. يعني همان چيزي كه قرآن كريم در آيهء فوق صراحتاً آن را مطرح نموده است.
«كـــــــــــــــــتاراكتا»
چشم انسان به بيماریهاي بسياري مصاب ميشود كه از آن جمله بعضي از آنها عارضههاي بسيط، اما بعضي ديگر عوارضي خطير و بس مهم هستند. اين امراض خطير در دو بيماري شايع كه عبارت از بيماري «گلوكاما» يا آب سياه و «كتاراكتا» يا آب سفيد است تمثيل ميشوند. اين بيماري مادهء شفاف عدسيهء چشم را به مادهء سفيد تيره يي مبدل ميسازد. درست همانند سفيدهء تخم مرغ قبل و بعد از پختهشدن آن؛ سفيدهء مايع تخم مرغ قبل از پختن آن شفاف و زلال است، اما همين كه در آب جوش افكنده شود، زلاليّت آن به رنگ سفيد تيرهء غليظي مبدل ميگردد.
عامل بيماري گلوكوما معمولاً پيري است. اما در بيماري آب سفيد يا كتراكتا، فقط پيري عامل آن نبوده بلكه علم طب در عصر حاضر اثبات كرده است كه در ضمن اسباب و علل اين بيماري؛ يكي هم بالارفتن فشار خون، بسياري گريه و اندوه و اضطرابات و تشوشات روحي و رواني است.
علايم اين بيماري در آغاز همان ضعف ديد است كه رفته رفته بيشتر شده و به تدريج سفيديي در عدسيهء چشم به ظهور ميرسد و چون اين سفيدي فراگير شد، ديد انسان ديگر تماماً از بين ميرود.
علم طب تا اواخر قرن نزدهم بر اين پندار بود كه علت اين بيماري نزول مادهء سيال سفيدي است كه از مغز انسان سرازير گرديده و در پشت عدسيهء چشم وي جاي ميگيرد و لذا مانع ديد وي گرديده و او را به كوري مبتلا ميگرداند. از اين جهت اين مرض را به نام «كتاراكتا» يا «آب مرواريد» ناميدهاند.
عجيب اين است كه قرآن كريم چهارده قرن قبل در سورهء «يوسف» اعراض اين مرض را توضيح داده و در آيهء 84 از اين سوره، در بارهء حضرت يعقوبu ميگويد:
]وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ[
«و از آنان رويگردانيد و گفت: اي دريغ بر يوسف، و در حالي كه اندوه خود را فروميخورد، چشمانش از اندوه سپيد گرديد»
اما آيهء 93 از همين سوره توضيح ميدهد كه چگونه سيدنا يوسفu با افگندن پيراهنش بر رخسارهء پدر، در جهت درمان وي كوشيد:
]اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً[
«اين پيراهن مرا ببريد و آن را بر چهرهء پدرم بيفكنيد تا بيان شود»
آري؛ بعد از آنکه حضرت يعقوبu احساس كرد كه فرزندش يوسف زنده و سلامت است، غم و اندوه عميق وي برطرف گرديده فشارخون وي پايين آمد و حالتي از سعادت و شادماني بر وي مستولي گرديد. درست در اين هنگام بود كه بينايي وي مجدداً به وي باز گشت، چنانکه آيهء 96 اين سوره ميگويد:
]فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً[
«و چون مژدهرسان آمد، آن پيراهن را بر چهرهء او انداخت، پس بينا گرديد»
و اين چنين است كه قرآن كريم قرنها قبل، اعراض اين بيماري را توصيف نموده، اسباب و عللش را روشن ميسازد و نهايتاً روش درمان آن را نيز بازگو مينمايد. بيماريي كه بالارفتن فشار خون به علت حزن و اندوه بسيار، سبب آن ميشود و پايينآمدن فشار خون بر اثر خوشحالي و سرور نيز آن را از بين ميبرد.
]وَيَسْأَلُونَكَ عَنْ الْمَحِيضِ[
اعراب جاهلي عادت ماهيانهء زن را يك نوع افراز داخلي بدن وي دانسته و بيشتر از اين در بارهء آن معلوماتي نداشتند. پس براي آنکه نسبت به اين موضوع آگاهي بيشتر كسب كنند، از رسول خداr در بارهء آن سؤال نمودند. همان بود كه آيهء 222 از سورهء »بقره» نازل شد و با دستور كنارهگيري از زنان درمدت حيض، روشن ساخت كه حيض يك نوع ناراحتي و رنجي براي زنان است:
]وَيَسْأَلُونَكَ عَنْ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ وَلا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمْ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ[
«از تو در بارهء عادت ماهيانه زنان ميپرسند. بگو: آن رنج و ناراحتيي است، پس در هنگام عادت از آميزش با زنان كنارهگيري كنيد، و به آنان نزديك نشويد تا پاك شوند» [بقره/222]
اما حكمت و حقيقت علمي اين آيهء مباركه فقط آنگاه روشن شد كه طب وقايوي به پيشرفتهايي نايل آمد.
طبيب معروف مصري، مرحوم دكتور «عبدالعزيز اسماعيل» مي گويد: «حقيقت اين است كه افرازات جسم بر دو نوع اند؛ نوعي از آنها براي جسم مفيد فوايدي هستند؛ مانند افرازات غدد هاضمه، غدهء تناسلي و همهء افرازات غدد داخليي كه كار دستگاههاي مختلفه وجود و انساج آن را تنظيم مينمايند. البته شكي نيست كه اين نوع از افرازات براي زندگي انسان ضروري ميباشند.
اما نوع ديگر، افرازاتي هستند كه افراز آنها در داخل جسم داراي هيچ فايده يي نبوده بلكه بر عكس، افراز آنها به خارج از جسم بسيار ضروري است؛ زيرا اين افرازات مواد زهريهيي هستند كه جسم بايد خود را از شر آنها نجات دهد و چنانچه در جسم باقي بمانند، به آن زياني بليغ ميرسانند. بلكه چه بسا كه به هلاكت انسان منجر گردند. نمونهء اين افرازات عبارت است از پيشاب، مدفوع، عرق و خون قاعدگي.
علم طب ميگويد كه وقتي دختر متولد ميشود، تخمدان وي حاوي حدود هفتاد هزار كيسه است كه هر كيسه حامل يك تخمك ميباشد. اين تخمكها در سن بلوغ دختر به درجهء نضج و پختگي خود ميرسند و سپس در هر نوبت از نوبتهاي عادت ماهيانه، يكي از اين تخمكها رشد كرده و در يكي از ساعات ما بين روز چهاردهم و شانزدهم، يعني آغاز ميعاد حيض، از كيسهء خود جدا ميشود و بعد از جداشدن از كيسه، ديوارههاي آن فرسايش پيدا نموده و در اثر پايين آمدن فشار داخلي آن، بعضي از مويرگهاي دموي منفجر ميگردد و تخمك در داخل رحم به انتظار آنکه حيوان منوي آن را بارور گرداند، باقي ميماند. در اينجاست كه به جاي تخمكي كه از كيسهء حامل آن بيرون گرديده، سلولهاي جديدي در داخل آن كيسه شروع به تكثّر ميكنند كه داراي ماده زردرنگي هستند. پس اگر آن تخمك با حيوان مني مرد متحد نشد و باروري انجام نگرفت، در اين هنگام است كه آن جسم زردرنگ خود را درهم كشيده و بر اثر اين انكماش، سلولهاي آن به جان همديگر ميافتند كه در نتيجه غشاء باطني رحم كه داراي انساج بسياري است و مويرگهاي خونزاي زيادي دارد كه دائماً در حال احتقان به سر ميبرند، پاره مي شود. سپس اين غشاء مخاطي از رحم فاصله ميگيرد كه بر اثر اين انفصال، مويرگها، خون ريزي را آغاز ميكنند؛ خوني كه با افرازات غدد متمدد با افرازات آن جسم زردرنگ همراه است. و اينها در مجموع عناصر سازندهء خون حيض اند.
آري؛ حكمت خداي عزّوجلّ اقتضا نمود كه اين افرازات از جسم زن خارج شوند؛ زيرا در غير آن از طريق تسمم براي وي كشنده تمام ميشدند. پس آيا حيض واقعاً ناراحتي و رنج نيست؟
اما قرآن كريم اولين كتابي است كه حكمت كنارهگيري از آميزش با زنان در حال حيض را نيز با خلاصه نمودن آن در واژهء «أذي» بيان نموده است.
البته علم جديد ميآيد تا در مقام توضيح اين حكمت چنين بگويد:
اعضاي تناسلي زن در اثناي حيض به علت افرازات غدد داخلي در حالت احتقان (انقباض و تجمع) و اعصاب و نيز در حالت اضطراب به سر ميبرند كه اين حالت، با اعراض معين بيمارگونه يي چون سردرد و احساس كسالت در كل جسم همراه است. گاهي اين اعراض ازدياد يافته و به حدي شدت مييابند كه به بيماري واقعي مبدل ميشوند. بنابراين، اختلاط و آميزش جنسي در اين حالت، زيانهاي بسياري را متوجّه زن ساخته و چه بسا كه مانع جريان خون حيض، يا عامل اضطراب عصبي وي گردند. چنانکه آميزش در اين مدت نيز، به التهاب اعضاي تناسلي زن ميانجامد كه گاهي ممكن است معالجهء آن دشوار باشد؛ زيرا وضعيت زن در زمان حيض، وضعيت بيمارگونهء غير عادي است. البته روشن است كه داكتر هم نميتواند او را در اين مدت به درستي معاينه كند.
همچنان زيانهايي كه از آميزش با زن حائضه متوجّه مرد ميگردد، نيز روشن است. از آن جمله امراض التهابي سختي است كه ممكن است مرد به آن مبتلا گردد.
علم طب همچنان بر ضرورت غسل زن بعد از حيض نيز تأكيد نهاده است. البته پس از آنکه قرآن كريم چهارده قرن قبل آن را مشروع گردانيد. اين از جنبهء بهداشتي با هدف دورساختن پليدیها، ميكروبها و افرازات حاصل از حيض در بدن زن ميباشد. اما از نظر سايكالوژي نيز علم طب اين ضرورت را اثبات نموده است كه زن بايد پس از ختم ميعاد حيض، با بدني نظيف و آراسته در برابر مرد خويش ظاهر شده و با سرازير ساختن موجي از خوشحالي و سرور در روان وي، آثار بد مشاهدات او را از دورهء قبل، از ساحهء ذهنش بزدايد.
قرآن كريم همچنان ضرورت غسل جنابت را نيز مطرح نموده است، چنانکه در آيهء 6 از سورهء «مائده» ميگويد:
]وَإِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا[
«چنانچه جنب بوديد پس خود را با غسل پاكيزه نماييد»
علم طب ميآيد تا بگويد: از آنجا كه عمليهء مقاربت جنسي موجب به هم چسبيدن اجسام مرد و زن در بيشتر از يك موضع با همديگر ميشود، طبيعي است كه افرازات مختلفه از بدن آن دو در اثر اين عمل با هم درآميزد كه عدم شستن آنها به امراضي خطير و از آن جمله امراض جلدي منجر ميگردد. پس غسل بعد از عمليهء آميزش يك امر حتمي است. چنانکه اين امر نيز ثابت گرديده است كه غسل پس از جنابت، عامل تحرك بيشتر دوران خون و نشاط اعصاب ميگردد.
و چنين است كه آيهء كريمه فقط با چهار كلمه، اصول طب وقايوي و معالجوي را هر دو با هم يكجا نموده است.
و چنين است كه علم طب ميآيد تا هر چه را كه در اين عرصه گفته است و خواهد گفت، در راستاي تفسير علمي اين باب از قرآن كريم قرار دهد.
اتم و كوچكتر از آن
آنگاه كه در نيمهء اول قرن بيست «اتم» كشف گرديد، دانشمندان بر اين پندار بوند كه اتم كوچكترين جزء ماده است كه از آن اجزاي كوچكتري منقسم نميشوند.
اما قرآن كريم اين حقيقت را روشن ساخته است كه اتم كوچكترين جزء ماده نيست بلكه كوچكتر از اتم هم وجود دارد؛ جايي كه در آيهء (3) از سورهء «سبأ» ميگويد:
]لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَوَاتِ وَلا فِي الأَرْضِ وَلا أَصْغَرُ مِنْ ذَلِكَ وَلا أَكْبَرُ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ[
«از خداوند هموزن ذره يي نه در آسمانها و نه در زمين پوشيده نيست، و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر از آن است مگر آنکه در كتابي روشن درج شده است»
همچنين در آيهء 61 از سورهء «يونس» ميفرمايد:
]... وَمَا يَعْزُبُ عَن رَّبِّكَ مِن مِّثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الأَرْضِ وَلاَ فِي السَّمَاء وَلاَ أَصْغَرَ مِن ذَلِكَ وَلا أَكْبَرَ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ[
«و وزن ذره يي در زمين و نه در آسمان از پروردگارت پوشيده نيست و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر از آن است مگر آنکه در كتابي روشن درج شده است»
البته تجزيهء اتم به واحدهاي كوچكتر ـ همانگونه كه قرآن كريم بيان كرده است ـ علماً نيز آنگاه به ثبوت رسيد كه پژوهشگران كشف كردند؛ اتمها از ذرات كوچكتري تركيب يافته اند كه عبارت از پروتونها، الكترونها و نيوترونها ميباشند.
با پيشرفت علم در زمينهء پژوهش اتم و تركيبات آن، بشر به نتايجي دست يافت كه عقلها را به حيرت در آورد؛ حيرت از چگونگي ساختار اين كائنات دقيق، نظام پيچيده يي كه بر آنها حكمفرماست و نهايتاً قدرت عظيمي كه در آنها نهفته ميباشد.
بررسیها نشان دادند كه هستهء اتم حاوي (9/99) از وزن مجموعهء شمسي است. در اينجا بود كه دانشمندان به اين حقيقت پي بردند كه «هسته» در «اتم» به مثابهء «خورشيد» در «مجموعهء شمسي» ميباشد. همينگونه به ملاحظه رسيد كه چنانکه سيارات بر محور خورشيد ميچرخند، الكترونها نيز بر محور هستهء اتم ميچرخند. بلكه حتي دقيقتر از آن نيز كشف گرديد و آن اينکه مسافت ميان الكترونها نسبت به قطر اتم، تماماً معادل با عين مسافت ميان سيارات و قطر مجموعهء شمسي است.
توازن در همه چيز
و در اينجاست كه اعجاز علمي آيهء 3 از سورهء مباركهء «ملك» و آياتي ديگر كه از توازن و هماهنگي بي مانند خلقت پروردگار سخن ميگويند بر ما مبرهن ميگردد:
]الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقاً مَا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعْ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ[
«همانکه هفت آسمان را طبقه به طبقه آفريد و در آفرينش آن خداي بخشايشگر، هيچگونه اختلاف و تفاوتي نميبيني. باز بنگر، آيا خلل و نقصاني ميبيني؟»
«ثعلب» در تفسير قرطبي ميگويد: اصل تفاوت از فوت است و آن اين است كه چيزي از جايي ناديده گرفته شود و بر اثر ناديدهگرفتن آن، خلل و اضطرابي به وجود آيد.
علامه «الوسي» در تفسير «روح المعاني» ميگويد: شما هيچگونه تفاوت، يعني اختلاف، ناهماهنگي و عدم تناسبي را ميان خلقت پروردگار نميبينيد.
چنانکه آيهء كريمهء 2 از سورهء «فرقان» نيز ميگويد:
]وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً[
«و هر چيزي را آفريد و بدان گونه كه در خور آن بود آن را به اندازه و ميزان (دقيق) آن اندازهگيري كرد»
و از آنجا كه اين توازن و همآهنگي فراگير تمام عرصهء خلقت پروردگار ميباشد بناءً در اين كتاب فقط به ذكر نمونههايي از آن بسنده ميكنيم.
بحث كوچكترين ذرهء كائنات يعني «اتم» را در عنوان قبل باز كرديم.
اكنون علاوه ميداريم كه توازن در نظام داخلي اتم، در واقع سند توازن در همهء ذرات كائنات است، چه كائنات در كل مجموعه يي از اتمهاست.
اكنون بشر دريافته است كه در درون اتم پروتونها داراي بار الكتريستهء مثبت و الكترونها داراي بار منفي هستند، در حالي كه نوترونها داراي باري متعادل ميباشند. اين خود نشان دهندهء حتمي بودن توازن در ميان طبايع موجودات است؛ زيرا هر مثبتي در مقابل خود منفيي دارد و هر منفيي در برابر خود مثبتي را و در ميان اين دو است كه بار متعادل و متوازني ايجاد ميشود كه نه خود جذب ديگري شود و نه هم ديگري را جذب خود نمايد. بلكه در واقع نيروي تجاذب به وجود آمده از بار مثبت پروتون و بار منفي الكترون است كه الكترونها را وا ميدارد تا بر محور هستهء اتم شناور گردند. درست همانند معادلات حسابيي كه دقيقاً در ميان نيروهاي جاذبهء خورشيد و سيارات مجموعهء خورشيدي حاكم است. حتي نيروي تجاذبي كه الكترونها را وا ميدارند تا در مدارهاي دايروي و بيضوي خود شناور باشند، خود همين نيروها هستند كه سيارات مجموعهء شمسي را نيز وا ميدارند تا در مدارهاي معينه خود شناور گردند.
بيگمان ميزان نيروهاي ويرانگري كه از درهم شكستن اتم به وجود ميآيند ـ كه امروز بشر اين نيروها را در وجود بمبهاي اتمي ميبيند ـ در خورشيد به همان اندازه وجود دارد كه موازي با تعداد اتمهاي آن است. اين خود عامل پديدآمدن انرژي عظيم وبي حد و مرزي است كه خورشيد از گرما و نور به سوي طبيعت و انسان سرازير ميسازد؛ قضيهيي كه در شمار ادلهء قاطع بر قدرت و وحدانيت خداي عزّوجلّ قرار دارد.
«كميل فالاماريون» در حالي كه از مشاهدهء توازن و همآهنگي عظيم در گسترهء خلقت پروردگار متحير گرديده است ميگويد:
«بيگمان خداي عزّوجلّ در حقيقت هر چيز بر ما تجلي ميكند. پس او فقط شاهنشاهي نيست كه از بلنداي آسمانها بر ما حكومت كند، بلكه او نظامي است كه درمتن همهء موجودات و همهء حادثات، مسلّط و مراقب است. او هرگز در بهشتي پر از فرشتگان و نيكوكاران مقيم نيست، بلكه فضاي لايتناهي همه پر از وي ميباشد. او در هر نقطه يي از فضا و در هر لحظه يي از زمان حضور دارد. پس اين نظام عام حاكم بر طبيعت و حكمت بالغه يي كه در همه چيز متجلي است، كلاً دليل بر آن است كه فقط قدرت مطلقهء الهي، سامان دهندهء نظم حقيقي و مصدر اصلي همهء قوانين طبيعي و كافهء اشكال و مظاهر آن ميباشد».
اما «هنري يوانكاري» كه يكي از بزرگترين دانشمندان رياضيدان است ميگويد: «قطعاً اين همآهنگي و نظمي كه در عالم متجلي است، ممكن نيست كه زائيدهء تصادف باشد».
اين شواهد همه ميروند تا در شعاع تفسير آيهء كريمهء : ]مَا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ[ فريادگر اعجاز علمي قرآن كريم بوده باشند.
نظرات شما عزیزان: