ادامه مطلب
عصر يخبندان
در همين كنفرانس بود كه پروفيسر «آل فريد كرونر» كه يكي از دانشمندان بسيار شكاك و ملحد بود تا بدانجا كه ميكوشيد تا از پاسخ دادن به پرسشهاي دانشمندان مسلمان طفره رود، نيز به اعتراف به حقانيت اسلام وادار گرديد. حتي در آغاز او بر اين نكته اصرار ميكرد كه بر آيات قرآن نه كلام پروردگار، بلكه سخنان محمد اطلاق شود! اما دانشمندان مسلمان در برابر اين طرز برخورد وي با اين قضيه، به وي گفتند: به زودي برايت اثبات خواهيم كرد كه محمدr جز با وحي الهي سخن نميگفتند.
مناظره، با اين پرسش يكي از دانشمندان مسلمان آغاز گرديد: آقاي پروفيسر! ما در تعدادي از احاديث نبوي معجزاتي را مييابيم كه اميدواريم جنابعالي آن را براي ما تفسير نماييد؟
از آن جمله حديثي است از رسول خداr به روايت ابوهريرهt كه در بخاري و مسلم آمده است. بخشي از اين حديث ميگويد: «... قيامت بر پا نميشود تا سرزمين اعراب مجدداً به مزارع و باغها و جويبارها تبديل نشود». چون از دكتور كرونر سؤال كردند كه آيا بر اساس اين روايت، سرزمين حجاز روزي پر از باغ و مزارع و جويبارها بوده است؟ گفت: آري! گفتند: در چه عصري؟ گفت: در عصر اول يخبندان که زمين در قرون اوليه شاهد آن بوده است. از وي پرسيدند: در اين صورت چه كسي رسول خداr را از اين حقيقت تاريخي با خبر ساخت؟ او پاسخ داد: چه بسا كه وي اين خبر را از روميا ن که در اين علوم بسيار پيشتاز بودهاند، دريافت كرده است! آنگاه از وي پرسيدند: آيا بلاد عرب باز يك بار ديگر به بوستانها و جويبارها مبدل خواهدشد؟ گفت: آري؛ اين هم يك حقيقت علمي است. گفتند: چگونه شما براي پديده يي كه در آينده رونما خواهد شد حقيقت علمي ميگوييد؟ گفت: زيرا عصر يخبندان دوم هم اكنون آغاز شده است؛ و از مقدمات آن يكي هم اين زمستانهاي بسيار سرد و توفانهاي برفيي است كه در اين سالها بر اروپا هجوم ميآورند. بناءً هر زمستاني كه ميآيد، از زمستان قبلي سردتر و سهمگين تر خواهد بود. و هم اكنون كتلهء عظيم يخ در قطب شمال آرام آرام راه جنوب را در پيش گرفته است و اين كتله هر سال به منطقه يي كه در آن بلاد عرب واقع شده است، نزديك و نزديكتر ميشود، اما با بسيار به كندي و به طور آهسته. و آنگاه كه اين كتله پس از ساليان متمادي به بلاد عرب كاملاً نزديك شد، سرزمين عرب مجدداً به جويبارها و بساتين مبدل خواهد شد.
شگفتآساست كه در زمستان سال گذشته براي نخستين بار پس از قرنهاي طولاني، در سرزمين سعودي برف باريد و درجهء حرارت در بعضي از مناطق آن به چندين درجه زير صفر تنزّل يافت.
آنگاه از دكتور كرونر پرسيدند: آيا اين خبر را كه سرزمين حجاز مجدداً به باغها و انهار و مزارع مبدل خواهد شد نيز روميان به رسول خداr دادهاند؟ در اينجا بود كه دانشمند موصوف درماند و با فريادي از سر عجز و درماندگي گفت: اين ديگر هرگز بدون وحيي از آسمان ممكن نيست!
« نشانهء روز را روشنيبخش گردانيديم»
اما با اين وجود، دانشمنداني هستند كه پيوسته تلاش ميكنند تا نقش دين را به چالش كشيده و آن را به انكار برخيزند. البته انگيزهء آنها از اين كار بيشتر باورشان به خودشان است. آنها فقط ميخواهند بگويند: اين ما هستيم كه كشف كردهايم! و اين ما هستيم كه آفريده ايم! چنانکه قارون ميگفت:
} قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِي{
«بي گمان من اين گنجهاي فراوان را بر اساس دانش (و مهارت) خودم به دست آوردهام» [قصص/78]
پس با اين انگيزه است كه آنها از آيات الهي رو بر ميگردانند:
}وَمَا تَأْتِيهِم مِّنْ آيَةٍ مِّنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ{
«و هيچ نشانه يي از نشانههاي پروردگارشان بر آنان نميآيد مگر اينکه از آن رويگردان ميشوند» [يس/46]
لذا اعراض آنها از آيات الهي مبتني بر اين نيست كه گويا دلايل مادي وجود خداي عزّوجلّ از ديد آنها غايب ميباشد.
آري؛ اگر آنها اندك تفکّر و تأمّلي ميكردند، به عيان ميديدند كه آيات قرآن كريم همه معجزه است. و اگر آنها به راستي دانشمندان و پژوهشگران منصفي ميبودند، بايد قرآن را به فراغ بال و بي هيچ پيشداوري و غرض ورزيي ميخواندند و سپس بعد از آن هر كس ميخواست ايمان ميآورد و هر كس هم كه ايمان نميآورد، خداوندY بينياز از بندگان خويش و حتي از همه عالميان است.
از باب مثال اگر آنان فقط به آيهء 12 از سورهء «إسراء» التفات ميكردند كه ميگويد:
]فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً[
«نشانه شب را تيرهگون و نشانه روز را روشني بخش گردانيديم»
به طور حتم به اعجاز علمي قرآن كريم در اين آيهء كريمه پي ميبردند.
ملاحظه ميكنيم كه خداي سبحان در اين آيهء كريمه روز را بينابخش معرفي ميكند كه مفهوم دقيق كلمهء «مُبْصِرْ» همين است. اما اين سؤال به وجود ميآيد كه آيا چشم انسان است كه ميبيند؟ يا اينکه روز است كه ميبيناند؟
آنچه كه ما از باز و بستهكردن چشمهايمان در اولين نگاه احساس ميكنيم، مسلماً اين است كه چشمان ما ميبيند. اما حقيقت علمي غير از اين است؛ زيرا علماً به ثبوت رسيده است كه نور خورشيد بر اشياء منعكس گرديده و سپس پرتو آن بر چشم ميتابد و آن را قادر به رؤيت ميسازد.
پس بنابراين چشم به خودي خود، يا در جوهرهء كيان خود نميبيند بلكه در واقع اين نور است كه براشياء موجود در برابر خود پرتو افكنده و مظاهر اشياء را بر چشم ميتاباند و آن را قادر به رؤيت ميسازد. و چون اين نور از ميان رفت و تاريكي جانشين آن گرديد، چشم كاملاً از كار افتاده و ديگر نميتواند در عمق تاريكیهاي قيرگون چيزي را ببيند، مگر اينکه با چراغ و يا وسيلهء روشنيبخش ديگري، يك بار ديگر زمينهء انعكاس نور بر چشم آماده شود
در اينجاست كه ما به دقّت تعبير قرآن كريم در اين آيه:
]وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً[
آشنا ميشويم؛ زيرا ملاحظه ميكنيم كه خداي سبحان عمليّهء إبصار (بيناندن) را به روشني روز نسبت ميدهد، نه به چشم.
البته آنگاه كه اين آيهء كريمه نازل شد، هيچ بشري نميدانست كه عمليهء بيناندن (إبصار) چگونه رونما ميشود؟ پس اگر تقدم علمي اين نتيجه را به همراه ميآوَرد كه چشم خود ميبيند و انعكاس پرتو نور بر اشياء را در رؤيت آن تأثيري نيست، آيا ما بازهم ميتوانستيم آيهء كريمه: ]وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً[ را در نماز بخوانيم؟ آيا اين امر به خودي خود براي ويران ساختن قضيهء دين از اساس آن كافي نبود؟
و باز اگر اين قرآن از جانب خداي عزّوجلّ نميبود، حضرت محمدr از كجا ميتوانستند اين همه معارف و علوم را تبيين كنند؟ پس آيا فقط اين يك دليل بر ايمان به خداي عزّوجلّ كافي نيست؟
ازدياد عددي بشر و معجزاتي ديگر از علم تاريخ
(1)
خداي سبحان در آيهء 13 از سورهء «حجرات» ميفرمايد:
]يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ[
«اي مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايي متقابل حاصل كنيد. در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شما است»
در اين آيهء كريمه خداي سبحان به ما خبر ميدهد كه آفرينش نوع انسان از يك مرد و زن يعني آدم و حوا عليهمالسلام آغاز گرديده است و همهء اين بشري را كه ميبينيم، از آن دو تن به وجود آمدهاند. دليل ايماني بر اين حقيقت فرمودهء خداي متعال است. اما آيا دليلي مادي و علمي بر اينکه واقعاً آغاز كار خلقت بشر بدين گونه بوده است، نيز وجود دارد؟ در اينجاست كه علم آمار به ميدان ميآيد تا اين حقيقت قرآني را با تفسير علمي بدرقه نمايد.
اگر ما نگاهي سطحي به آمار امروزي افراد بشر در دنيا بياندازيم، ميبينيم كه شمار بشر هم اكنون از مرز ميلياردها گذشته است. پس اگر فرض كنيم كه تعداد ساكنان زمين هم اكنون پنج هزار مليون نفر است، شمار آنان در يك قرن قبل چه تعداد بوده است؟ با يك نگاه درمييابيم كه تعداد آنها كمتر از اين رقم بوده است. و باز اگر سه قرن قبل را در نظر بگيريم، ملاحظه ميكنيم كه تعداد بشر بالطبع به مراتب كمتر و كمتر مي شود.
همين طور اگر بيست قرن قبل را در نظر بگيريم، ميتوانيم بگوييم كه تعداد بشر در آن عصر به حدي تقليل مييابد كه به بيشتر از چند مليون نفر نميرسد. و باز اگر سي قرن قبل را تصور كنيم، با اطمينان ميتوانيم بگوييم كه تعداد بشر در آن زمان بيش از دو يا سه ميليون نفر نبوده است.
بنابراين هر چه از نظر زماني به عقب برگرديم، ميبينيم كه تعداد بشر در مرزهاي زمان گذشته كمتر و كمتر شده ميرود. و هر چه از نظر زماني به جلو بياييم، ملاحظه ميكنيم كه تعداد بشر روز تا روز رو به ازدياد ميگذارد. پس آيا اين يك حقيقت آماري نيست؟ آيا يكي از ماديگرايان ميتواند منكرا ين حقيقت شود كه هر چه از نظر زماني به عقب برگرديم، تعداد بشر كمتر شده ميرود؟ مسلماً خير! لذا اين قاعدهء مسلم و مورد اعتراف همگان بدين معني است كه هر چه به گذشته برگرديم؛ گام به گام، قرن به قرن، و عصر به عصر، شمار بشر در سير نزولي خود به جلو ميرود و ميرود تا ما به نقطه يي ميرسيم كه در آن نقطه، حيات بشر از صفر آغاز گرديده است. و اين نقطهء آغاز، دقيقاً از منشأ يك مرد و زن يعني آدم و حوا ميباشد.
@ @ @
اما اگر قضيه برعكس ميبود، يعني حقايق آماري نشاندهندهء اين واقعيت ميبودند كه هر چه زمان به پيش ميرفت تعداد بشر رفته رفته كم ميشد و به طور مثال دنيا با هزاران ميليون انسان آغاز ميگرديد اما هم اكنون در عصر ما ـ مثلاـ به صد ميليون نفر ميرسيد، اين ديگر براي ما اكيداً اعلامكنندهء اين واقعيت بود كه محال است نقطهء آغاز بشريت از يك مرد و زن باشد؛ زيرا در چنين حالتي ادلهء علمي گواه بر اين حقيقت بود كه چنين چيزي اصلاً امكان عيني ندارد.
پس مادامي كه واقعيت كاملاً برخلاف اين است و تعداد بشر با مرور زمان افزايش يافته، اما با برگشت به گذشتهها اين تعداد پيوسته كم و كمتر شده است و حتي بر اساس شواهد و قرائن يقيني، در عصور اوليه زندگي بشر فقط بخشهاي كوچكي از زمين ما مسكوني بوده و در بقيهء اين زمين پهناور، احدي زندگي نميكرده است؛ آري؛ مادامي كه چنين حقيقت روشني وجود دارد، پس خود اين امر، دليل قاطعي بر اثبات اعجاز علمي آيهء 13 سورهء «حجرات» يعني خلقت اوليهء بشر از يك مرد و يك زن است.
(2)
و باز اگر در نگرشي ديگر، سري به يكي از رواقهاي تاريخ بزنيم، با يكي ديگر از معجزات قرآني كه نشانهء روشن حقانيت اين دين مبين است رو به رو ميشويم. آنگاه كه سورهء مباركهء «فيل» را ميخوانيم:
]أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ...[
«آيا مگر نديدي كه پروردگارت با دارندگان فيل چه كرد...»
معجزهء فيل، معجزهيي است كه پيامبري آورندهء آن نيست. همچنان اين معجزه براي تثبيت ايمان قومي كه پيامبرشان با تكذيبشان رو به رو گرديده باشد، فرستاده نشده، بلكه فقط براي اثبات حرمت و قدسيت بيت الله الحرام فرستاده شده است.
رسول خداr در عام الفيل يعني سال وقوع اين حادثه متولد گرديدند. و اين خود نشانه يي است بر اينکه دين خداY به زودي بر اين پيامبرr نازل خواهد گرديد و اگر تمام بشر هم از آن دست بردارند، پروردگار بزرگ خود آن را حفظ و حمايت خواهد كرد.
داستان فيل معروف است كه نيازي به تكرار آن نميبينيم. اما اينکه مرغاني به نام ابابيل بيايند و با حمل سنگريزههايي از جهنم، لشكر بزرگي را با فيلهاي جنگي آن در عرض چند لحظه نابود كنند، عقليت انسان غيرمؤمن چنين داستاني را نميپذيرد؛ زيرا از ديدگاه وي، پرندگاني كوچك نميتوانند لشكر بزرگي از فيلها را نابود نمايند. چه اگر دهها پرنده بر پيكر پيلي بنشينند، پيل حتي وجود آنها را چندان احساس نميكند!
بعضي از دانشمندان تحت تأثير اين ظاهرانديشي، در برابر اين سورهء كريمه توقف نموده و گفتهاند: خداي عزّوجلّ ميكروبهايي را فرستاد تا ابرهه و لشكرش را نابود نمايند! گو اينکه اينان ميخواهند تا كار را بر خداي عزّوجلّ آسان سازند! در حالي كه او تعالي بر هر كاري تواناست.
اما ما ميگوييم؛ رسول خداr در عام الفيل متولد شده و چهل سال بعد از آن تاريخ به پيامبري مبعوث گرديدند. و اين سوره نيز در مكه و در ابتداي دعوت اسلامي نازل شد و كفار مكه در اين هنگام داراي قدرت و عزت ظاهري بزرگي بوده و مسلمين متقابلاً در ضعف و اقليت قرار داشتند و طبيعي بود كه كفار از هرگونه ابزاري هم براي ضربهزدن به دين اسلام بهره ميگرفتند. پس در حالي كه از اهالي مكه در اين زمان كساني به عمر پنجاه و شصت و هفتاد سالگي وجود داشتهاند كه خود شاهد اين معجزه بوده و آن را به چشم سر ديدهاند، اگر چنين پرندگاني وجود نميداشت و لشكر ابرهه در عرض چند لحظه به وسيلهء لشكر ابابيل نابود نميشد آيا اين كفار عنود بيكار مينشستند و اعلان نميكردند كه آنچه را اين سوره مطرح كرده نادرست است، به دليل اينكه ما خود در آن هنگام در مكه بودهايم، اما نه پرنده يي را ديدهايم و نه لشكري را كه نابودشده باشد مشاهده كردهايم. آيا در اينجا و در اين نقطهء به خصوص، آن كفار عنود به طور قطع از اين قضيه به عنوان يك حربه عليه حقانيت قرآن كار نميگرفتند؟
اما از آنجا كه اين معجزه در واقع امر نيز رونما شده است، كسي از دشمنان اسلام اين جرأت را به خود نداد كه بر آن طعني وارد سازد.
و چنين است كه حق تعالي براي ما از تاريخ، دليلي قاطع بر وقوع معجزه يي ارائه ميدهد كه همگان شاهد و ناظر آن بودهاند و در عين حال، دليلي روشن بر راستي و درستي آن را نيز با آن همراه ميسازد.
(3)
اگر باز هم به يكي ديگر از دخمههاي دورتر تاريخ سري بزنيم، ميبينيم كه دليلي ديگر بر معجزات علمي ـ تاريخي قرآن كريم افزوده ميشود.
آري؛ اگر ما آياتي از قرآن كريم را كه از حاكم مصر در عصر موسيu سخن ميگويد، مرور نماييم ملاحظه ميكنيم كه قرآن كريم، حاكم مصر در عصر موسيu را «فرعون» و حاكم آن در عصر يوسفu را «ملك» ناميده است.
باري؛ آيه 51 از سورهء «زخرف» ميگويد:
]قَالَ يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهَذِهِ الأَنْهَارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَفَلا تُبْصِرُونَ[
«فرعون گفت: اي قوم من! آيا مگر پادشاهي مصر و اين نهرها كه از فرودست كاخهاي من جاري است از آن من نيست؟ مگر نميبينيد؟»
و اين، با روايت تاريخ كه ميگويد: حكام مصر قديم به لقب فراعنه ملقب بودهاند كاملاً انطباق دارد.
اما چون به سورهء «يوسف» ميآييم، ميبينيم كه خداي سبحان وقتي داستان يوسفu را ذكر ميكند، از حاكم مصر نه به لقب «فرعون» بلكه به لقب «مَلِك» ياد ميكند. چنانکه در آيهء 54 از سورهء «يوسف» ميخوانيم:
]وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي[
«مَلِك گفت: او را نزد من آوريد تا وي را خاص خود كنم»
و در آيهء 43 از همين سوره ميفرمايد:
]وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ[
«مَلِك مصر گفت، من در خواب ديديم هفت گاو فربه است كه هفت گاو لاغر آنها را ميخورند»
بنابراين، قرآن كريم به روشني ميگويد كه يوسفu در اين مقطع مورد بحث در مصر ميزيسته است و در زمان وجودش در مصر، لقب حاكم مصر نه «فرعون» بلكه «مَلِك» بوده است.
زمان ميگذرد، و «سنگ رشيد» كشف ميشود تا رموز و معماهاي زبان قديم مصري را حل كند. بر اثر اين اكتشافات ثابت ميشود كه حضرت يوسفu در دوره يي ميزيسته اند كه «هكسوس» كشور مصر را زير سلطهء خود درآورده بود و اين هكسوس و دودمان وي از فراعنه نبودهاند و بر پادشاهشان نيز نه اسم «فرعون» بلكه اسم «مَلِك» اطلاق ميشده است. اما بعد از گذشت مدتي مصريان آل هكسوس را از مصر طرد نموده ودر نتيجه يك بار ديگر فراعنه به حكومت مصر برگشتهاند.
سؤال اين است كه چه كسي محمدr را از اين حقايق تاريخي آگاه ساخت؟ حقايقي كه دنيا فقط درا ين اواخر بعد از اكتشاف «سنگ رشيد» موفق به شناخت آن گرديد؟ محمدr چگونه دانستند كه يوسفu در عهد هكسوس، و موسيu در عهد فراعنه به نبوت مبعوث گرديده بودند؟
اين چنين است كه خداي عزّوجلّ دليل قاطع مادي تاريخي ديگري بر اعجاز اين قرآن پاك را به ما ارائه ميكند. و براي آنكه علم خداي عزّوجلّ بر اولين و آخرين براي همهء بشر مسلم گردد، اين حقيقت تاريخي را كه هيچ يك از افراد بشر در عصر نزول قرآن كريم از آن آگاهي نداشتهاند، براي ما بيان ميدارد تا آنکه چون زمان به جلو رود و حقتعالي نهفتههايي از اين قبيل را با ابزار علم براي بندگان خويش كشف نمايد اين معجزات علمي تاريخي نيز برايشان مسلّم و آفتابي گردد.
]قُلْ سِيرُوا فِي الأَرْضِ[
خداي عزّوجلّ در آيهء 11 از سورهء «انعام» ميفرمايد:
]قُلْ سِيرُوا فِي الأَرْضِ ثُمَّ انظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ[
«بگو در زمين سير كنيد، سپس بنگريد كه فرجام تكذيبكنندگان چه گونه بوده است»
اينك در برابر اعجاز علمي اين آيهء كريمه اندكي درنگ نموده و اين سؤال را مطرح مينماييم كه چرا خداي عزّوجلّ فرمود: ]سِيرُوا فِي الأَرْضِ ـ در زمين سير كنيد[ و نگفت كه (سِيرُوا علِي الأَرْضِ ـ بر زمين سير كنيد)؟
يعني اينکه آيا ما واقعاً در زمين سير ميكنيم يا بر زمين؟ چون در اينجا ما دو حرف با دو ساختار معنايي داريم؛ يكي حرف «في ـ در» و ديگري حرف «علي ـ بر». اما ميبينيم كه خداي عزّوجلّ در اين آيهء كريمه حرف «في ـ در» را به كار گرفته است، نه حرف «علي ـ بر» را و گفته است: ]سِيرُوا فِي الأَرْضِ ـ در زمين سير كنيد[. و از آنجا كه «في» مقتضي ظرفيت است، پس در اين ساختار بياني، معني توسعهء بيشتري پيدا ميكند. به اين صورت كه در اين تعبير، همهء زمين ـ اعم از سطح و فضاي آن ـ ظرف سير و سفر ما قرار ميگيرد.
پس بايد ديد كه حكمت در به كار گيري حرف «في» به جاي حرف «علي» چيست؟
زماني كه علم انكشاف و توسعه پيدا كرد و خداي سبحان رازهاي زيادي از ساختار زمين و ساختار هستي را با ابزار علم در معرض شناختهاي ما قرار داد، ما به اين حقيقت نيز رسيديم كه زمين فقط به همين معني تنگ كلاسيك خود كه در مفاهيم متعارف فقط بر آب و خاك و يا كرهء خاكي اطلاق ميشود، محدود نيست بلكه علاوه بر اينها، زمين شامل پوشش جوي نيز ميباشد. يعني اينكه پوشش يا غلاف جوي نيز جزئي لاينفك از اجزاي زمين است كه همراه با زمين حركت نموده و مكمل زندگي بر سطح آن ميباشد و بدون آن زندگي بر روي زمين غير ممكن است. همچنانكه ساكنان زمين از خواصّي كه خداوندY در اين غلاف جوي نهاده است، در اكتشافات علميشان نيز بهرهء وافي ميگيرند.
و از آنجا كه غلاف جوي جزئي از زمين است، شما وقتي سوار طياره ميشويد و طياره شما را مثلاًً تا ارتفاع سي هزار پا از سطح زمين بالا ميبرد، نميگوييد كه از زمين خارج شدهايد بلكه ميگوييد كه در زمين پرواز ميكنيد. پس از نظر واقعي و علمي انسان فقط آنگاه از زمين خارج ميشود كه به وسيلهء سفينههاي فضايي از غلاف جوي آن خارج گردد و مادامي كه او در غلاف جوي پيراموني كرهء زمين به سر ميبرد، مسلماً او در خود زمين قرار دارد نه در بيرون آن. بناءً غلاف جوّي زمين، جزئي از آن و متلازم با آن ميباشد كه همراه با آن در چرخش و دوران قرار دارد.
اينك برميگرديم به آيهء كريمه، و ميگوييم: چرا خداي عزّوجلّ در آن لفظ «في» را به كار برد نه لفظ «علي» را؟
پاسخ روشن است؛ به اين دليل كه ما در زمين سير ميكنيم و نه بر زمين. و اين يك حقيقت علميي است كه دنيا در وقت نزول قرآن از آن درك روشني نداشت. ليكن از آنجا كه خداي عزّوجلّ خود گوينده و خود هم آفريننده است و اسرار كائناتش را ميداند، پس ميداند كه انسان در زمين سير ميكند، نه بر زمين. يعني اينکه انسان اگر حتي با پاي پياده هم بر روي زمين راه برود، او باز هم در زمين يعني در وسط آن ميان غلاف جوي كه جزئي از زمين است و بر روي سطح آن که جزء ديگري از آن ميباشد، حركت ميكند.
اين چنين است كه ما ميتوانيم دقّت تعبير قرآني را فقط در محدودهء يك حرف ملاحظه كنيم. و از آنجا كه كلام خداي سبحان بايد در منتهاي دقّت باشد، بناءً ما نميتوانيم حتي يك حرف زائد و بي معني را در قرآن پيدا كنيم. و نه حتي يك كلمهء مترادف را. و اينجاست كه ملاحظه ميكنيم يكي از بزرگترين معجزات قرآن بعد از گذشت چهارده قرن فقط در يك حرف تمثيل ميشود. در حرف «في» و تفاوت معنايي اي كه با لفظ «علي» دارد. تفاوتي كه در مقياسها و معادلات علمي، دنيايي از معاني را با خود به همراه ميكشد.
اعجازي ديگر در عالم نباتات
و تا در زمين سير ميكنيم، پس با گلگشتي ديگر در اوجناي حرف «في» به تماشاي اعجاز علمي آيهء 4 از سورهء مباركهء «رعد» مينشينيم:
ما به ديدن مزارع و بوستانهاي زمين رفته و عموماً بر سطح زمين، درختان و نباتات مختلفي را ميبينيم. ولي آيا يكي از ما روزي در بارهء معجزه آفرينش اين نباتاتي كه هر روز و هر لحظه آنها را ميبينيم، انديشيده است؟
ميدانيم كه نباتات، از راه ريشههاي بسيار باريك و ظريف رشتهمانند خود تغذيه ميكنند، ريشههايي كه در زمين فرو ميروند تا عناصر و مواد غذايي خود را كه سبب رشد و نمو و نهايتاً ثمردهي آنان ميشود از آن برگيرند. اما آيا مكانيزم تغذيهء اين درختان و نباتات چگونه است؟
دانشمندان ميگويند: غذا از ريشه هاي نباتات به ساقهها و از ساقهها به برگها و ميوهها ميدود تا آنها را از مواد لازم و مورد نيازشان بهرهمند گرداند. اين عمليه توسط آنچه كه به نام فشار اسموزي يا تئوري موسوم به «لولههاي مويرگ مانند» ناميده ميشود، انجام ميگيرد. دانشمندان بر صحت نظريّهءشان چنين استدلال ميكنند كه اگر ما ظرف بزرگي از آب را آورده و در آن چند لولهء مويي قرار بدهيم، خواهيم ديد كه آب در آن لولهها بالا ميرود. پس پرچمداران عرصهء دانش بدينگونه ميخواهند تا به ما بفهمانند كه اين عمليه، صرفاً عمليهء ميخانيكيّت غذا ميباشد بي آنکه آيات خلقت و اعجاز آفريننده، درآن نقشي داشته باشد.
اما ما ميگوييم: برعكس، اين اعجاز آفريننده است كه همه نقشها را بازي ميكند؛ زيرا تفسير علمي فوق در بارهء چگونگي تغذيهء نباتات فقط يك امر را روشن ساخته، در حالي كه امور بسيار ديگري از معرض ديد آن پنهان مانده است. و اساساً قياس صعود آب در لولهها با تغذيهء نباتات از ريشهها، قياس مع الفارقي است؛ زيرا اين درست است كه در آزمايش فوق، آب عملاً در اين لولههاي موي مانند بالا ميرود، اما در اين عمله صعود آب با همهء محتويات آن انجام ميگيرد؛ زيرا لولههاي موي مانند آزمايشگاهي، در ميان عناصر مختلفهء آب هيچ فرق و تمييزي نميگذارند كه يك عنصر را انتخاب نموده و عنصر ديگري را فروگذارند. در حالي كه نباتات اين چنين نيستند و قضيه در آنها كاملاً فرق ميكند؛ زيرا غذاي موجود در زمين با عناصر مختلفهء خود يك واحد متجانسي است، ليكن ما ميبينيم كه هر گياه، يا هر درختي، فقط آن چيزي را از اين غذاي متجانس بر ميگيرد كه با ميوه و محصول آن متناسب است. يعني اينکه اشجار و گياهان مختلفه، عناصر خاص مورد نيازشان را از ميان عمهء عناصر ديگر با دقّتي بي مانند انتخاب ميكنند و به بقيهء عناصر كاري نداشته و از گرفتن آنها صرف نظر مينمايند.
از اين جهت است كه ما ميبينيم چند گونهء گياهي از نباتات در يك محل واحد كشت ميشوند، از يك منبع واحد هم آب ميخورند، اما هر ميوه و محصولي از آنها شكل، طعم، رنگ، بوي و حجم كاملاً متمايز و جداگانهء خود را داراست. مشاهده ميكنيم كه اين يكي شيرين است و آن يكي تلخ؛ اين يكي كوچك است و آن يكي بزرگ؛ اين يكي به رنگ قرمز است، آن يكي به رنگ زرد و آن ديگر به رنگ سفيد؛ اين يكي بويي تند وزننده دارد اما آن يكي اصلاً داراي بويي معين نيست؛ اشكال و الوان مختلفه و رنگارنگ به هزاران گونه و دهها هزار نوع. پس هر گياه يا درختي ازا ين گياهان يا درختان، فقط همان عناصري را از زمين برميگيرند كه با ساختمان دقيق آنها متناسب است. با تمام تفاصيل و جزئيات اين كار كه اصلاً خود دنيايي است عظيم.
مثلاً شما درخت سيب را ميبينيد كه ميوهء آن شيرين است و بوي آن هم مطبوع و گيرا. در كنار آن درخت ليمو طعمي ترش دارد و در كنار ليمو، گياه حنظل داراي ميوه تلخ و زهرآگين است. ميوه يي است كه آن را ميخوريم و آنچه را كه در داخل آن است به دور مياندازيم، مانند زردآلو و آلو و خرما؛ و ميوه يي است كه پوست آن را ميكنيم و به دور ميافكنيم و فقط آنچه را كه در داخل آن است ميخوريم؛ مانند پرتقال و كيوي. و ميوه يي است كه داراي پوست بسيار نازكي است؛ مانند آلوچه. و ميوه يي است كه پوست آن خشك و قوي است كه نميتتوانيم آن را با دست خود بركنيم؛ چون جوز، بادام، فندق و جوز هندي. ميوه يي است كه صلاحيت ذخيرهسازي براي ماههاي طولاني را داراست؛ چون جوز و بادام.
و ميتوانيم همين طور در مورد خواص انواع ميوهجات مختله يي كه درختان آنها را ميرويانند تا سالها سخن بگوييم. ليكن قبل از آنکه اين رشتهء بي سرانجام را پي گيريم و اين سفره دراز دامن را بيشتر بگسترانيم، بهترا ست كه آيهء كريمه 4 از سورهء «رعد» را مرور نماييم كه حق تعالي در آن ميفرمايد:
]وَفِي الأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فِي الأُكُلِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ[
«و در زمين قطعاتي است كنار هم و باغهاي از انگور و كشتزارها و درختان خرما، چه از يك ريشه و چه از غير يك ريشه، كه با يك آب سيراب ميگردند (و با اين همه) برخي از آنها را در ميوه (از حيث مزه و نوع و كيفيت) بر برخي ديگر برتري ميدهيم. بي گمان در اين (امر نيز) براي مردمي كه تعقل ميكنند دلايل (روشني) است»
ولي ما انسانهاي غافل و حقيقتگريز بر اين چمنزار الهي در تمام نقاط و گوشه و كنار زمين ميگذريم و اين همه آيات و معجزات را ميبينيم اما باز هم از خود سؤال ميكنيم: كجاست دلائل مادي بر آفرينندگي پروردگار؟ اين معجزات عظيم الهي را ميخوانيم و انگار كه اصلاً حقيقتي را نخوانده و آيتي را نشنيدهايم. پس پاك هستي اي پروردگار متعال که ميگويي:
نظرات شما عزیزان: