ادامه مطلب
از عالم روح
از جملهء عوالم غيرمرئي كه اخيراً علم ازراههاي تجربي به وجود آن پي برده است، وجود «روح» است. امروزه علما و دانشمندان زيادي در غرب، دست اندركار بررسیهاي روحي بوده و جمعيّتها و انجمن هاي متعددي را در اين زمينه تشكيل دادهاند. حتي آنها از اين محدوده پا را فراتر گذاشته و كوشيده اند تا از طريق مديومها يا وسيطهاي روحي پاره يي از تظاهرات ارواح را عكس برداري نمايند، كه نگارنده در كتاب «الانسان روح لا جسد» تأليف دانشمند معروف مصري «دكتور رؤوف عبيد» نمونههايي از اين تصاوير را مشاهده نموده و دهها شهادت علمي مجامع و گروههاي «روحي» را در این باره مرور كرده است.
در این كتاب شما با دانشمندان مادي زيادي رو به رو ميشويد كه با شك و انكار تمام به سوي دانشمندان مدعي وجود روح روي آورده، اما پس از مشاهدهء مديوم ها و رؤيت عيني آثار و تظاهرات ارواح، خود از مبلغان بزرگ و جود روح گرديدهاند. اخيراً باخبر شدم كه این كتاب به وسيلهء دانشمند ايراني آقاي «كاظم خلخالي» به فارسي نيز ترجمه شده و در دو مجلد با قطع بزرگ منتشر گرديده است، كه جويندگان اين مبحث خود ميتوانند رأساً به آن مراجعه نمايند.
آري؛ در عالم غير مرئي ميتوان از عالم «روح» نام برد. اخبار علميي كه بعد از انفجار بمب اتمي در هيروشيما منتشر گرديد، حاكي از آن بود كه مردم جاپان اشباح پلها و ساختمانهاي ويران شده را پس از انفجار بمب اتمي مشاهده ميكردند. دانشمندان ماوراء طبيعي در مقام تفسير اين اخبار گفتهاند كه اين مشاهدات، نشاندهندهء وجود پديده يي است كه آن را انكسار در اهتزاز روحي مينامند. پديده يي كه به انسان امكان مي دهد تا براي چند لحظه، عوالم روحي را مشاهده نمايد.
همچنان بسياري از كساني كه به كثرت در كوههاي هماليا به كوهگردي ميپردازند، از مشاهدهء مناظر معين و پرندگان و اشكال عجيب و غريبي سخن ميگويند كه البته اين امر را نميتوان به وجود اختلال در اعضاي و ظيفوي مغز و حواس آنها نسبت داد؛ زيرا دستگاههاي دقيق همراهشان نشان ميدهد كه آنان در حالتي كاملاً طبيعي به سر ميبرند.
از دلايل وجود عالم غيرمرئي، وضعيّت شخص در حال احتضار است. انسان در حال احتضار از خود حركاتي مانند تبسّم، يا بدخلقي نشان ميدهد و احياناً نام كساني از دوستان يا اقرباي خويش را كه قبل از او به ديار اموات شتافتهاند، بر زبان ميآورد كه این حالت غالباً نشانه يي بر فرارسيدن مرگ اوست؛ زيرا در اين هنگام، روح شخص محتضر در ميان دو عالَم يعني عالَم مرئي و عالَم غير مرئي در حال تردد است.
شهيد سيد قطب (رح) در تفسيري بر آيهء كريمهء 38 از سورهء «الحاقّه» ميگويد:
«اين آيهء كريمه با پيشكشيدن عالَم غيرمرئي، قلب و احساس انسان را با خود به ماوراي حدود و ثغور ادراكات محدود بشري وي ميبرد تا از اين طريق، آفاق و ابعاد جهانبيني او از هستي و حقيقت را توسعه دهد. اين آيهء كريمه به انسان ميآموزاند كه هرگز نبايد زنداني ديدنیها و اسير مدركات عقلي محدود و بستهء خويش باشد؛ زيرا هستي وسيعتر و حقيقت بزرگتر از اين شبكهء محدود شناختهاي انساني اوست كه از نيروي معين و متناسب با مأموريت خود در اين كائنات برخوردار اند و نه بيشتر ازآن؛ اين مأموريت همانا خلافت وي در روي زمين است. اما این انسان ميتواند در عين این محدوديتهاي خويش، به آفاق و عوالم غير محدود ديگري نيز سير و سفر داشته باشد آنگاه كه به اين حقيقت باور نمايد كه در وراي اين محسوسات محدود وي، عوالم و حقايق بسيار بزرگتري هم وجود دارند كه اصلاً اين عوالم را نميتوان با عوالم محسوس او مقايسه كرد. و در اين هنگام است كه انسان ميتواند بر تنگناي وجود خويش غلبه نموده و از زندان محدوديتهاي خود بيرون رود وبا سرچشمههاي راستين معرفت و حقيقت رابطه برقرار نمايد.
پس آناني كه خويشتن خويش را در حصار محسوسات و مدركات بشري زنداني ميسازند، بدون شك مسكين اند. البته ما در مقاطع مختلف تاريخ بشر، با بسياري از اين زندانيان مسكين كه زندانبان خويشتن خويش اند، رو به رو ميشويم؛ آناني كه نه فقط روزنههاي نور و معرفت را بر عالم جان و روان خويش بستهاند، بلكه حتي ميكوشند تا ديگران را نيز در این زندان با خود محصور و مقيد گردانند.
اما شگفتا كه «علم»، يعين همان چيزي كه اين زندانيان، قبل از «حقيقت» به آن ايمان آوردهاند، در قرن بيستم خودش را از حصارهاي سنگيني كه در خلال دو قرن گذشته با غرور تمام بر گرداگردش كشيده بود آزاد ميسازد و از طريق آزمايشها و مشاهدات معيّن خويش به عالم نور و عالم حقيقت ميپيوندد. البته اين آغاز بيداري علم و به هوش آمدن آن از سكرات غروري است كه گرفتار آن شده بود.
آري؛ علم هم اكنون به محدودهء كار خويش آشنا گرديده و با تجربه دريافته است كه اين ابزارها و ادوات محدود، مي توانند او را در اين گردونهء هستي به عالم غير محدود رهنمون شوند و در اينجاست كه «علم» با تواضعي مؤمنانه و خشوعي عارفانه، پرچم دعوت به سوي «ايمان« را بر ميافرازد.
به همين دليل است كه دانشمندي چون «الكسيس كاريل» را ميبينيم كه با همهء تبحر در ميادين علوم تجربي، سرانجام به اين نتيجه ميرسد كه : «دنيا در فراخناي عظيم خويش، پر از عقلهاي فعالي غير از عقلهاي ما است و عقلي ابدي بر مقدرات همه عوالم مسلط است؛ چه آن عوالمي كه بر ما آشكار ميباشد و چه آن عوالمي كه از ديدگان ما پنهان و در پردهء حجاب قرار دارند. شعور به «قداست» توأم با ديگر نيروهاي فعال روحاني، داراي نقش ويژه يي در زندگي ما است؛ زيرا اين شعور است كه ما را با افقهاي پنهان و عظيم عالم روح مرتبط ميسازد».
دانشمند ديگري مانند «دي.نوي» ميگويد: «بسياري از افراد با هوش و داراي حسن نيّت را ميبينيم كه دراين تخيل به سر ميبرند كه گويا نميتوانند به خداي عزّوجلّ ايمان داشته باشند؛ به اين دليل كه نميتوانند او را درك كنند. در حالي كه انسان امانتدار كه خود را در عرصهء شوق علمي به اين ميدان افكنده است، لزوماً مجبور نيست تا خداي عزّوجلّ را درك و يا تصوّر نمايد، مگر به همان اندازه كه يك دانشمند طبيعي ملزم به درك و تصوّر نيروي برق است؛ زيرا تصوّر و درك انسان در هر دو حالت ناقص و نارسا ميباشد، چه همان طور كه انسان از درك و تصوّر خداي عزّوجلّ ناتوان است، همانسان از درك و تصوّر جوهر مادي نيروي برق نيز عاجز و ناتوان ميباشد! اما با اين حال، آثار وجود برق از آثار وجود يك قطعه چوب كه با همهء كيان و جسامت مادي خويش در برابر ما قرار دارد، نيز ثابتتر و روشنتر است».
دانشمند طبيعي ديگري همچون «سير آرتر تومسون» مؤلف اسكاتلندي مشهور ميگويد: «ما در زماني به سر ميبريم كه در آن كرهء زمين كدر، شفاف گرديده و اثير (موج) كيان مادي خويش را از دست داده است؛ پس زمان ما ديگر براي فروروي در تأويلات مادي، صلاحيت چنداني را دارا نيست».
همين دانشمند در مجموعهء «علم و دين» خود ميگويد: «عقل متدين امروز نبايد براي اين امر متأسف باشد كه دانشمند طبيعي از طبيعت فارغ نميشود تا به پروردگار طبيعت بپردازد؛ زيرا پرداختن به ماوراي طبيعت بزرگتر از آن است كه بتواند وجههء همّت وي قرار گيرد. شايد اگر دانشمندان بخواهند تا از طبيعت مافوق آن را استنتاج نمايند، نتيجه جدّاً از مقدمه بزرگتر باشد، مگر انصافاً ما بايد به يك حقيقت غبطه خوريم و آن اين است كه دانشمندان علوم طبيعي اين زمينه را براي گرايش ديني آماده ساخته اند تا اين گرايش بتواند در فضاي علم نفس بكشد؛ چرا كه همچو امكاني در روزگار پدران و اجداد ما هرگز ميسّر نبوده است. پس اگر بحث در بارهء خداوندY كار دانشمندان طبيعي نيست، آنچنانکه «مستر لانگدون» در كتاب خود به غلط چنين ميپندارد، ما بر عكس وي معتقديم كه در حقيقت بزرگترين خدمتي كه علم انجام داده است، رهبري و راهنمايي انسان به سمت و سوي يك تفکّر برتر و قدسي تر از خداي عزّوجلّ است. و اگر بگوييم كه : علم براي انسان، آسمان و زمين جديدي را ايجاد كرده است و از همين روي وي را به سمت غايهء تلاشهاي عقلي وي برانگيخته است، هرگز سخني به گزاف نگفته ايم.
آري؛ تا به خود ميآييم ناگهان متوجّه ميشويم كه این انسان، صلح و سعادت را درنمييابد مگر در آنجا كه ماوراي ميدان فهم اوست و آن هم فقط در آستانهء در ايمان و اطمينان به خداي بزرگ دست يافتني است و بس!».
دانشمند ديگري مانند «ا. كرسي موريسون» رئيس اكادمي علوم در نيويورك و مؤلف كتاب مشهور «علم به سوي ايمان فرا ميخواند» را ميبينيم كه ميگويد: «بدون شك ارتقاي حيواني انسان به سطح يك موجود داراي شعور و تفكّر، گامي بسيار بزرگتر از آن است كه از طريق تطوّر مادي انجام پذيرفته و در آفرينش وي منظوري ابداعي وجود نداشته باشد. پس اگر به واقعيت اين سخن ما را پذيرفته باشيد، ميتوانيم بگوييم كه انسان با داشتن اين صفت، خود يك كارگاه عظيمي است. اما سؤالي كه باز لاينحل باقي ميماند اين است كه چه كسي اين كارگاه را اداره ميكند؟ زيرا انسان بدون آنکه ادارده شود مفيد فايده نيست. بايد گفت كه علم اين علت اداري را، علتي مادي نميپندارد. حقيقتاً ما حالا به درجه يي از تقدم رسيدهايم كه باور كنيم، اين خداوند بزرگ است كه شعله يي از نور خود را به اين انسان بخشيده است».
اين چنين است كه مشاهده ميكنيم علم آرام آرام برخاسته است تا با گامهاي خود از زندان ماديّت و چهارديوار آن بيرون رفته و در فضاي بي نهايتي كه قرآن كريم در آيهء 38 سورهء «الحاقّه» و آيات مانند آن ترسيم نموده است به سير و سفر بپردازد. و اگر باز هم در ميان ما كساني از مدّعيان انديشه وجود داشته باشند كه هنوز هم تحت پرچم علم با هر دو دست پنجرههاي نور را بر روي خود و اطرافيان خويش ببندند، ما با باور كامل به آنان ميگوييم كه: شما در ارتجاع و عقب ماندگي كامل قرار داريد از علم؛ و در عين زمان در تخلف و عقب ماندگي كامل قرار داريد از دين. همچنان در تخلف و عقبماندگي شعوري قرار داريد از آزادي و ممارست آزادانهء آزادي در شناخت حقيقت؛ و در تخلف و عقب ماندگي كامل قرار داريد از آن جايگاهي كه شايستهء شأن موجود با كرامتي مانند انسان است!
شيخ محمد متولي الشعراوي مفسر معاصر قرآن كريم در تفسيري بر آيات سورهء مباركهء «الحاقّه» ميگويد:
«ثبوت علمي دنياي غيرمرئي، اين نتيجهء كلي را به دست ميدهد كه عدم ادراك وجود يك چيز، لزوماً به معني عدم وجود آن چيز نيست. پس اگر خداوند بزرگ براي ما از فرشتگان و شياطين و بهشت و دوزخ سخن ميگويد، ناگزير بايد به وجود اين اشيا باور كنيم. نه فقط به اين دليل كه او از وجود اين اشياء خبر داده است، بلكه به اين دليل نيز كه خداي متعال بر وجود عالم غيب براي غير مؤمنان هم دليل مادي ارائه كرده و آنان را در اين ميدان به مبارزه فرا خوانده است.
به عنوان نمونه، از ميكروبها اين موجودات دقيق و ذرهبيني ياد ميكنيم. در حالي كه اين موجودات در تمام طول عمر بشر همراه وي بوده اند اما ما فقط در اين اواخر بعد از آنکه دانشمندان به كشف ميكروسكوبهاي الكتروني موفق گرديدند، به وجود آنها پي برده و موجودات عجيبي را ديديم كه نه تنها داراي شكل، حركت، حيات و توالد و تناسل ميباشند بلكه به علاوه راه نفوذ به درون جسم انسان را به خوبي بلد اند و ميدانند كه چگونه خود را به خون وي رسانده و با كرويات خون درافتند و غوغايي بزرگ را در وجود انسان بر پا كنند؛ اين دنياي بزرگي كه تا صد سال قبل به كلي از ديدهء ما پنهان بود. اما آيا همينكه ميكروب ازديدهء ما پنهان بود، به معني آن است كه صد سال قبل وجود خارجي نداشت؟ هرگز! ميكروبها وجود داشتند و وظيفهء خود را در كارگاه هستي نيز انجام ميدادند.
به اين ترتيب، ملاحظه ميكنيم كه كشف ميكروب دليلي از دلايل مادي پروردگار متعال بر وجود عالَم غيب و عالَم غير مرئي است. پس پروردگار متعال با كشف پديدههايي از اين دست، آشكارا اين حقيقت را براي ما بيان ميكند كه ساحهء مدركات ما بسيار تنگتر از ساحهء موجودات است و عدم ادراك ما از وجود اشياء، به معني عدم وجود آنها نيست.
از ميكروب ميگذريم و به يك قطره آب نگاه ميكنيم. اگر يك قطره آب را در زير ميكروسكوب قراردهيم، دنياي عجيبي را در اندرون آن مشاهده ميكنيم؛ دنيايي از حيات و حركت و فعاليت و جنب و جوش كه ما تا يك قرن قبل حتي از وجود آن هيچ آگاهيي نداشته ايم. اما آيا اين عدم آگاهي ما به معني عدم وجود اين پديدهها بود، يا که اين حقايق وجود داشتند، اما ما به درك آنها قادر نبوده ايم؟
و اگر باز ساحهء ديدمان را به تمام كائنات گسترش دهيم، ميبينيم كه تمام كائنات گواه بر اين حقيقت است كه «وجود» يك چيز است، و ادراك ما از آن تماماً يك چيز ديگر. پس براي آنکه يك موجود وظيفهء خود در كارگاه هستي را انجام بدهد، حتماً ضروري نيست كه ما از وجود آن درك و آگاهي قبلي داشته باشيم، چرا كه كائنات غيرمرئي هرگز حيات و هويّت خود را از قوهء مدركهء ما دريافت نميكنند به طوري كه اگر ما از وجود آنها با خبر نباشيم، سر به زانوي عدم بگذارند و از ايفاي نقش خود در عرصهء خلقت كنار بروند.
به ماهواره و اقمار مصنوعي مينگريم. آيا صد سال قبل كسي فكر ميكرد كه روزي انسان بتواند واقعات روي زمين را درهمان لحظهء وقوع آنها، از طريق صفحهء تلويزيون مشاهده نمايد؟ طبعاً چنين تصوّري بعيد از امكان تلقي ميشد.
ليكن خداي عزّوجلّ جلوه يي از علم بي كران خود را به سوي ما فرستاد تا بتوانيم بفهميم كه در اين كائنات ويژگیها و امكاناتي وجود دارد كه حتي به ما امكان مشاهدهء يك رويداد را از فاصلهء هزاران مايل ميدهد.
اما سؤال اين است كه چگونه انسان توانست به اين پيشرفت علمي دست يابد و مثلاً ماهواره را به كار گيرد؟ آيا انسان غلاف جوّي جديدي را خلق كرد كه اين غلاف جوّي جديد بتواند تصوير را به سويش انتقال بدهد؟ آيا انسان مواد ديگري را از بيرون كرهء زمين به استخدام خويش گرفت تا بتواند چنين اقماري را بسازد؟ طبعاً پاسخ منفي است. و حتي بزرگترين فرد ملحد و مادي گراي روي زمين هم نميتواند ادعا كند كه انسان خود خالق این ويژگيها و توانايي هاست، بلكه غلاف جوي و مواد مورد ضرورت در ساخت اقمار مصنوعي از هنگام خلقت زمين در آن وجود داشتهاست ولي اين ويژگیها و اين مواد از حوزهء ادراكات ما پنهان بوده و در عالم غيب نسبي قرار داشتهاند. و هنگامي كه خداوندY اراده كرد تا اين حقايق را بر ما مكشوف گرداند، ما توانستيم فرمولهاي آنها را كشف كرده و آنها را به استخدام بگيريم.
بي شك يكي از حكمتهاي اكتشافات جديد علمي از نقطه نظرسنتهاي پروردگار، اثبات عيني اين حقيقت براي بشر است كه ساحه و گسترهء وجود، فراتر از ساحه و گسترهء عقل و درك وي ميباشد و او بايد بداند كه دنياي غيب يك حقيقت است هرچند كه اين حقيقت، در ساحهء درك و آگاهي وي قرار نداشته باشد.
و باز اگر به آسمان نگاه كنيم، ميبينيم كه هر زماني كه ما توانسته ايم تلسكوبهاي قويتر و بزرگتري بسازيم، همانگاه نيز توانسته ايم تا اجرام آسماني جديدي را كشف كرده و آنها را براي اولين بار ببينيم. پس آيا اين اجرام آسماني قبل از كشف تلسكوبهاي ما وجود خارجي نداشته و وظيفهء خود را در كارگاه هستي انجام نميدادهاند؟ طبعاً هم وجود داشتهاند و هم مأموريت خويش را در كائنات انجام ميدادهاند اما خداوند بزرگ وجود آنها را تا ميعاد معيني از ديدگان ما غايب نگه داشت و آنگاه كه زمان معيّن آن فرا رسيد، آنها را براي ما مكشوف گردانيد تا بدانيم كه دنياي غيب، هم وجود داشته و هم مأموريت خود را در كارگاه خلقت پروردگار انجام ميداده است و ابداً منتظر اين باقي نميمانده تا ما از وجود آن درك و آگاهي قبلي پيدا كنيم.
شيخ شعراوي در ادامهء تفسير آيات 38 و 39 سورهء «الحاقّه) ميگويد: نهايتاً اينکه خداي عزّوجلّ زندگي خود انسان را نيز شاهدي بر موجوديت عالم غيب قرار داده است تا اين انسان در روز قيامت نگويد كه: اي بار خدايا! اگر دليلي عقلي بر وجود عالَم غيب را برايم ارائه ميكردي، بيشك من ايمان ميآوردم.
آري؛ زندگي انسان خود شاهد اين حقيقت ميباشد چرا كه خداوندY فقط به انسان توانايي آن را داده است كه تمدنها را از نسلهاي قبلي تحويل گرفته و خود هم بر آنها بيفزايد. در حالي كه چنين تواناييي از تمام مخلوقات ديگر سلب گرديده است. از اين جهت ما ميبينيم كه مثلاً حيات حيوانات از همان ابتداي خلقت تاكنون، همان حيات اوّليه بوده و هيچگونه پيشرفتي در آن رونما نگرديده است. مثلاً هيچ گاه نشنيده ايم كه اجتماعي از بوزينهگان براي بررسي راههاي ارتقاي سطح زندگي شان تشكيل شده باشد و مثلاً در مناطق استوايي كه داراي درجهء حرارتي بالاست، وسايل سردكننده را براي رفاه حال آنان به كار گرفته باشد. همچنان نشنيدهايم كه گروهي از حيوانات قطبي در يك گردهمايي، راههاي مقابله با سرماي كشندهء منطقهء قطبي را بررسي نموده باشند.
ليكن انسان كاملاً يك حقيقت جداگانه است. بدان جهت كه خداوندY فقط براي عقل بشر اين امتياز را داده است كه وارث تمدن بشري باشد. بنابراين نسلهاي جديد بشري زندگي خود را از همانجايي آغاز ميكنند كه نسلهاي قبلي به آخرين نقطهء آن رسيدهاند. سپس اين نسلهاي جديد بر حجم و كيفيت مدنيت نسلهاي قبل ميافزايند. و از آنجا كه توانايي عقلي بشر بر استيعاب و پيمايش ميدانهاي جديد علمي بسيار گسترده است پس ميتوانيم بگوييم كه هر نسل بشري چيزهاي جديدي را ميداند كه براي نسل قبلي جزء عالَم غيب بوده است و حق تعالي براي هر نسل بشري اسرار و رموزي از كائنات خود را مينماياند كه براي نسل قبل از آن هويدا نبوده است. و اگر نسل حاضر را نسل كامپيوتر مينامند، شما بايد باور كنيد كه خداوند بزرگ براي نسلهاي بعدي اسرار و رموزي از اين خلقت خويش را مكشوف خواهد ساخت كه نسل كامپيوتر در آن زمان جزء آثار باستاني به حساب خواهند رفت و به موزهها و بايگانیها گذاشته خواهند شد. پس هر چه زمان به پيش رود، سرعت سير تمدنهاي بشري نيز افزايش خواهد يافت.
اما سؤال اين است كه چرا خداوندY تنها به انسان توانايي اين همه ارتقاي علمي را داده است؟ پاسخ اين است كه اعطاي اين موهبت براي انسان يعني اين موجودي كه در ميان ايمان و كفر مختار آفريده شده، بدان جهت است تا او به خوبي بداند و آگاه باشد كه جمود فعلي حاكم بر عقلهاي منجمد در امر انكار عالم غيب، يك خرافه بيش نيست چرا كه همين انسان، امروزه اموري را در متن زندگي خود احساس مينمايد كه تا ديروز نسبت به او و نسبت به حوزهء دركش، در عالم غيب قرارداشته اند و او در هر گامي كه به سوي كشف محهولات به جلو برميدارد، پردهيي از پردههاي عالم غيب را به عقب ميزند. بناءً اينها همه دلايل ماديي است كه پروردگار متعال بر وجود عالم غيب براي ما ارائه نموده است.
آري؛ ارائه نموده است تا اگر از عالم عظيم غيب، از جنت و نار و فرشتگان و ... براي ما خبر ميدهد، بي درنگ به انكار آنها برنخيزيم بلكه به وجود آنها ايمان آوريم. و ايمان آوريم به اينکه توانمندیهاي فعلي ما، به حقيقت و كُنه اين عوالم دسترسي ندارد، اما يقيناً بسياري از اين عوالم غيب در دنياي ديگر بر ما مكشوف خواهد گشت، آنگونه که به نيروي علم در این دنيا نيز عوالم غيبي بسياري بر ما مكشوف گرديد.
و اما تصور نكنيد كه قرآن از اين پيشرفتهاي علمي غافل مانده است. توجّه كنيد به اعجاز علمي آيهء 53 ازسورهء «فصلت» كه ميگويد:
}سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ{
«در آيندهء نزديك به انسانها آيات و نشانههاي قدرت خويش را در آفاق و انفس آشكار خواهيم ساخت تا براي آنها روشن شود كه خداوند بر حق است»
« وَمَا تَحْتَ الثَّرَى »
با شيخ شعراوي در بحث عالَم غيب و اعجاز علمي قرآن در اين ميدان باقي ميمانيم؛ او ميگويد:
اگر باز هم ميخواهيد تا از يك دليل غيبي ديگر كه در عين حال جلوه يي ديگر از معجزات علمي قرآن كريم را به نمايش ميگذارد سخن بگوييم پس اينك توجّه كنيد به آيهء 6 از سورهء مباركهء «طه» كه ميگويد:
]لَهُ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَى[
«هر چه در آسمانها و در زمين و در ميان آنها و يا درون كرهء خاك موجود است همه ملك اوست»
چنانكه ملاحظه مي كنيم خداي عزّوجلّ در اين آيهء كريمه از موجودات و مخلوقات درون كره زمين به «مَاتَحْتَ الثَّرَى» تعبير نموده است، اگر ما چهارده قرن قبل را كه زمان نزول قرآن است در نظر بگيريم، ميدانيم كه در طول اين قرنهاي متمادي كسي از مفاهيم و مصاديق «مَا تَحْتَ الثَّرَى» آگاهي نداشت و همهء آنچه كه در «مَا تَحْتَ الثَّرَى» و يا در زير خاك وجود داشت، بر ما غيب و پوشيده بود. سپس خداوندY اراده كرد تا با كشف منابع و معادن زيرزمين، عالم غيب را براي ما به اثبات رساند؛ و در اينجا بود كه دنياي عظيم «مَا تَحْتَ الثَّرَى» را بر ما مكشوف ساخت، ما ديديم كه زير زمين انباشته از ذخاير معدني است؛ انباشته از پترول، طلا، آهن و معادن نفيس ديگري است. و ديديم كه زير زمين همچنان انباشته از آبهاي جوفي ميباشد. دنياي عظيم و عوالم غيبي محيّر العقولي را در زير زمين ديديم كه هرگز از وجود آن آگاهي قبلي نداشتهايم.
بنابراين پروردگار بزرگ بدينگونه دليل ديگري بر وجود دنياي غيب را براي ما ارائه كرد زيرا هيچ كس در روي زمين نميتواند ادعا كند كه او گنجها و معادن زير زمين را آفريده است. حتي تمام دانشمندان روي زمين هم نميتوانند ادعا كنند كه آنها مخترع درياهاي عظيم پترول در زير زمين اند. البته ذخاير و معادن عظيم ديگري هم كه بشر هنوز به كشف آنها قادر نگرديده، به يك باره از كتم عدم پديدار نگشته اند بلكه از همان آوان خلقت تكاملي زمين، در بطن آن موجود بوده اند اما پنهان از ديدگان و دريافتهاي ما؛ تا خداوندY با دلايل مادي براي ما اثبات كند كه عالَم غيب موجود است؛ و با دلايل مادي اثبات نمايد كه عرصهء موجودات فراتر و بسيار فراتر از ساحهء مدركات ما ميباشد.
دمندگان افسون و حسادت حسود
هنوز هم بعضي از مردم را عقيده بر آن است كه حسد در واقع نشانهگيري مستقيمي است كه از چشم حسود به انسان محسود، در وجودش، يا در سرمايه، يا فرزندانش اصابت ميكند. و هنوز هم داستانهاي بسياري براي تأكيد گذاشتن بر اينگونه اعتقادات روايت ميشود كه البته اغلب اين داستانها، ساخته و پرداختهء ذهن داستان نويسان است. برفرض اگر داستاني از اين دست صحيح هم باشد، فقط از باب تصادف محض است و بس.
گفتني است كه بسياري از صاحبان اين اعتقادات، براي تأييد رأي خود به آنچه كه قرآن كريم در سورهء «فلق» ذكر نموده، استناد ميكنند. پس بايد ديد كه آيا آنچه قرآن كريم در اين سوره ميگويد، نظر اين گروه را تأييد ميكند، يا اينکه قرآن خود نظر ديگري دارد كه پيشرفتهاي حاصله در عرصهء علم روانشناسي، آن را روشن ساخته است؟
سورهء «فلق» ميگويد:
]قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ، مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ، وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ، وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ، وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ[
بگو پناه ميبرم به پروردگار سپيدهدم، از شر آنچه آفريده و از شر تاريكي چون فرا گيرد و از شر دمندگان افسون در گرهها و از شر حسود، آنگاه كه حسد ورزد»
ملاحظه ميكنيم كه خداي سبحان در اين سوره پيامبر گرامي خويش را توجيه ميكند تا پناهجويي به خداي عزّوجلّ از شرّ همهء آنچه را كه از جنبههاي بد در انسان و حيوان، نبات و هوا و غيره آفريده است، به مردم آموزش دهد؛ زيرا هر موجودي، خالي از جنبهء شرّ نيست و اين شرّ در هر امري تمثيل ميشود كه به انسان زيان برساند؛ هر گونه زياني!
البته بدترين شرّ، شرّي است كه در تاريكي شب در رسد. حتي شرّ و بدي خود، در شب بيشتر از روز خطرناك و فاجعهبار ميشود. مثلاً اگر چنانکه آتش سوزي، زلزله، غرق، و امثال آن در شب روي دهند، قطعاً ابعاد خطيرتر و هولناكتري به خود ميگيرند. كما اينکه انواعي ديگر از شرّ نيز وجود دارند كه غالباً در شب اتفاق ميافتند؛ همانند قتل و دزدي. از اين جهت است كه انسان مؤمن ناگزير بايد از شرّ تاريكي به خداي عزّوجلّ پناه ببرد.
مفسّران، شرّ «دمندگان افسون در گرهها» رابر شرّ سحر و ساحران تفسير كرده وگفته اند: دمندگان گرهها، در حقيقت جادوگراني اند كه چيزهايي را خوانده و بر تار گره زدهيي ميدمند تا عمل سحر انجام گيرد.
حال اگر ما به اين نكته توجّه كنيم كه واژهء «عَقد» در قرآن كريم به معني «رابطهء محكم و نيرومند» آمده است، مثلاً همين عقد نكاح، در بيشتر از يك آيه به معني رابطهء از دواج آمده است، پس آيا نميتوان «شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ ـ شرّ دمندگان در گرهها» را به معني شرّ دو به هم زناني تفسير نمود كه با سخن چينیها و زمزمههاي نجواگونهء افسونگرانهءشان؛ رابطههاي ازدواج، دوستیها، برادريها و هر رابطهء قوي طرفيني ديگري را به هم ميريزند؟ آيا مگر شرّ اينها خطير و زيانبار نيست؟ چه بسيار رابطههاي موفّق زوجيّت را كه اين وسوسهآفريني ها به هم نريخته و بنياد چه بسا خانوادهها را كه ويران ننموده است؟ چه بسيار دوستیهايي را كه به دشمنیها مبدّل نكردهاند؟
اما انسان حاسد كسي است كه در آرزوي زوال نعمت محسود لحظهشماري ميكند. ولي آيا مجرد آرزوي زوال نعمت از كسي، به خودي خود شرّي است؟ قرآن در اين رابطه با كمال صراحت سخن ميگويد؛ قرآن نميگويد كه به خداي عزّوجلّ از خود حاسد پناه ببريد، بلكه ميگويد از شرّ حاسد به او پناه ببريد، و باز نه مجرّداً از شرّ وي، بلكه از شرّ وي در هنگامي كه حسد ميورزد. پس گو اينکه از حاسد ضرري متصور نيست مگر اينکه او در هنگام حسدورزي قصد شرّ نموده و در حسد خود فعال و تأثيرگذار باشد.
البته ابعاد عميق این آيهء كريمه از نقطه نظر روانشناسي و طبّ فقط آنگاه روشن شد كه علم، تأثيرات سوء حسد حاسدان و نقش شرورانهء را كه بازي ميكنند و نيز تأثير منفي حسد را در روان خود حاسدان، كشف نمود. پس ببينيم كه علم جديد در تفسير اين آيهء كريمه چه مي گويد.
دانشمند علوم رواني، دكتور «پيتر چانيكرون» ميگويد: حاسد شبيه به دجال جادوگري است كه سه سر دارد؛ يكي از آنها حسد است و دو تاي ديگر، كينه ورزي و دردمندي از مشاهدهء نعمت ديگران. پس در هر جايي كه يكي از اين سه امر را ديديد، حتماً دو رفيق ديگرش را نيز ميبينيد. بنابراين همينكه حسد در روان شخصي پديد آمد، ناگزير كينه و رشك نيز با آن متولد ميشود. پس هر جا احساس كرديد كه انساني دچار كينهورزي و پيچيدگي دروني است، همانگاه بايد بدانيد كه او از بيماري حسد رنج ميبرد.
دكتور «ويكتور بوشيه» نيز ميگويد: حسد، رشك و كينه ورزي، سه استوانه از يك پيكره اند. اين سه خصلت آفاتي خبيثه ميباشند كه سموم مضره يي را توليد ميكنند؛ سمومي كه براي سلامتي انسان زيانبار بوده و به بخش بزرگي از انرژي، نشاط و شادابي وي كه لازمهء انديشه و عمل سالم است، پايان ميدهند؛ زيرا كسي كه كينه در درون وي مشتعل است، تمام وقت به اين امر ميانديشد كه چگونه و از چه راهي به فرد كينخواه خويش زيان و آسيبي برساند. گاه حتي او فرد كينخواه خويش را ميزند بي پروا از اينکه چه خواهد شد.
حسدورز، يعني كسي كه درد پيچيده از رشك دروني، بينايي ظاهر و باطن را از وي گرفته و او در تمام طول و عرض نگاهش فقط هيولاي كسي را مي بيند كه به وي رشك ميورزد. او آرام نميگيرد تا آن چيزي را كه سبب رشك وي از او شده است، از وي سلب نمايد؛ خواه آن چيز مقام و منصبي باشد، يا مال و ثروتي، يا شهرت و موقعيتي. شخص حاسد از اين درد و رنج آنچنان به خود ميپيچد كه در او اين انديشه نهادينه ميشود تا هر طور كه شده، هر چه زودتر فرد محسود را از تخت نعمت به زير اندازد. و چون در اين كشمكش فرسايشگر روان آزار اندروني خود، بخشي از انرژي و توان خويش را نيز از دست ميدهد، بناءً فكر وي نيز مختل ميگردد كه اين اختلال فكري خود مرحله يي از مراحل جنوني است كه انسان نميداند كه در آن چه كاري ميكند و چگونه تصميم ميگيرد؟
از اين جهت است كه بسيار ميشنويم فرد حاسدي محسودش را كشته است و يا كينهتوزي را كينهاش كور ساخته و با شعلههاي سركش اين كينهتوزي، فرد مورد نظرش را به آن دنيا فرستاده است. اما سخنچيني و بدگويي فرد حاسد از محسود و صرف وقت و توان و حتي سرمايهء خويش در اين جهت، در مقايسه با امور فوق الذكر كمترين شرارتي است كه ميتوان از وي انتظار داشت.
اين است تمثيلي از شرّ حاسد آنگاه كه حسد ورزد.
و اين همان چيزي است كه خداي عزّوجلّ از ما خواسته است تا از آن به ذات پاكش پناه ببريم. پس حاسد شرّي ندارد مگر آنگاه كه حسد ورزد و اين است ابعاد و جنبههاي خطير شرّ وي كه در واقع با شرارتهاي همهء خلق مساوي است.
پيشرفتهاي علمي در علوم روانشناسي، بدين گونه از سورهء مباركه «فلق» تفسيري علمي ارائه ميكنند تا اين حقيقت را اثبات نمايند كه قرآن كريم در تمام جهات و ميادين علمي پيشاهنگ است. و چنين نيز خواهد بود تا آنگاه كه قيامت بر پا گردد؛ زيرا اين كتاب، كتاب ربّ العالمين ووحي جاودانهء وي براي سيّدالمرسلين است.
وسوسهء جنّ و انس
آخرين سورهء قرآن كريم از انسان مؤمن ميطلبد تا از وسوسهها و اوهامي كه مردم در اندرونش ميافگنند و يا از آن وسوسهها، اوهام، افكار و تخيلات داخليي كه در اثر وسوسهء جن يا انفعالات باطني خود وي در اندرونش به غوغا برميخيزند، بپرهيزد و از شرّ اين وسوسهها و اوهام خارجي و داخلي، به خداي سبحان پناه ببرد. متن اين سوره چنين است:
]قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ، مَلِكِ النَّاسِ، إِلَهِ النَّاسِ، مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ، الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ، مِنْ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ[
«بگو پناه ميبرم به پروردگار مردم، پادشاه مردم، معبود مردم، از شرّ وسوسهگر نهاني، ان كس كه در سينههاي مردم وسوسه ميكند، چه از جن و (چه از) انس»
بر اساس مشاهدات عيني، انسان در برابر القاآت ديگران خيلي سريع متأثر ميشود. به ويژه آنگاه كه اين القاآت به امور خصوصي وي ارتباط داشته باشند. چه بسيار انسانهاي سالم و سرحالي را مييابيم كه فردي با ايشان رو به رو شده و اين وسوسه را در آنان انداخته است كه گويا نشانههاي ضعف و رنجوري در چهرهءشان پديدار است، يا رنگ رخسارهءشان تغيير كرده است. و اين انسانهاي سالم و سرحال بيدرنگ با تسليمشدن به اين القاء، تن به ضعف و رنجوري سپرده، نشانهها و آثار اين ضعف در ايشان برملا و اندكي بعد در بستر بيماري افتاده اند. چه بسيار انسانهاي سالمي كه به ناراحتي و بيماري ديگران گوش فرا داده و چون اعراض و علايم آن بيماري معيّن را شنيدهاند، در دم احساس كردهاند كه ايشان خود نيز به آن بيماري مبتلا ميباشند. و چه بسيار انسانهايي كه وقتي از شيوع يك بيماري آگاه شدهاند، ديري نپاييده است كه خود نيز به آن امراض مصاب گشتهاند.
چنانچه ملاحظه ميشود كه در زمان شيوع وبا، اعراض و علايم آن در بسياري از افراد ظاهر ميشود، بدون آنکه چنين كساني در واقع امر به خود و با مبتلا گرديده باشند. كه علم طب چنين حالاتي را تحت عنوان «اعراض عصبي و رواني مرض» نامگذاري مينمايد. مثلاً قي و اسهال عصبي در زمان شيوع كوليرا، يا سردرد و تب لرزه در ايام شيوع ملاريا، اعراض تسمم از غذايي كه انسان با ديگران تناول مينمايد. همهء اينها در واقع امر وجود حقيقي نداشته، بلكه از آفت وسوسه يي كه مردم در همديگر ميافگنند، ناشي ميشود.
همهء ما ـ بدون شك ـ اين واقعيت را لمس كردهايم كه انسان وقتي در خلوت خويش تنها شده و عنان خيال خويش را رها ميكند تا در ميدان امراض سير و سفر نمايد؛ مثلاً اينکه چگونه مريض ميشود، يا اگر به فلان بيماري خطرناك دچار شود چه خواهد شد و چه خواهد كرد، در نتيجهء اين تخيلات فوراً اعراضي به وي دست ميدهد. آري؛ همهء ما اين حالات را لمس كردهايم. در حالي كه في الواقع اينها همه بيش از تخيّل چيز ديگري نيستند. شكي نيست كه اين تخيلات، تمام حس دروني انسان را پر از بيماري؛ پر از احساس خطر و پر از افكار هولانگيز مينمايند.
يا اينکه انسان گاهي در خلوت خود وقتي با خيالاتش كلنجار ميرود، به يكباره در انديشهء مرور زمان ميافتد. احساس ميكند كه دارد توان وقوت خويش را از دست ميدهد. با غلبهء اين احساس، واقعاً هم او دچارسستي و ضعف ميشود و در حالي كه سنّاً جوان و در بنياد كاملاً نيرومند است، در يك لحظه احساس ضعف بر او چيره ميشود. بلكه حتي دانشمندان، عامل خودكشي را به تلاشهايي نسبت ميدهند كه انسان براي به اجرا درآوردن اوهامي كه برروان وي درخلوتهاي اندرونياش مسلط گرديدهاند به عمل ميآورد؛ او هام و وسوسههايي كه در بدترين اشكال خود ظاهر ميشوند.
علم جديد به اين وسوسههاي خارجي كه مردم در همديگر ميافكنند، و نيز به اين وسوسههاي دروني كه خود انسانها در خود ايجاد ميكنند، اهتمام و عنايت بسيار زيادي نشان داده است، از آن جهت كه اين وسوسه ها بر روي حيات فرد و اجتماع اثر زيانباري ميگذارند.
دكتور «ارنولد هاتستنكو» در كتاب خود «عشق به زندگي» ميگويد: «بيگمان دراندرون وجود هر انساني دو انگيزهء متضاد و جود دارد كه يكي انگيزهء وي براي حفظ حياتش؛ و ديگري انگيزهاش براي خلاصشدن از چنگ اين زندگي اس
نظرات شما عزیزان: